Ecole lacanienne d’Iran

مدرسه لکانی ایران

گزارش مطبوعات

مگه خاطرخواهی به این سادگیا علاج میشه بی پدر؟ (۱) دایی جان ناپلئون بر تخت روانکاوی
«مگه خاطرخواهی به این سادگیا علاج میشه بی‌پدر؟!» [جنون دونفره] (۱) دائی‌جان ناپلئون بر تخت روانکاوی فرزام پروا (روانکاو و روانپزشک) در کودکی هنگامی که سریال «دایی جان ناپلئون» از تلویزیون ملی پخش می‌شد، از اینکه چطور چشمان بزرگترها به صفحه تلویزیون دوخته می‌شود و چطور از دیدن این سریال سراسر وجد و سرور و خنده می‌شوند، بسیار حیرت زده بودم، و کنجکاو شده بودم که موضوع چیست؟ نه موضوع سریال برایم روشن بود و نه بسیاری از کلماتی که بین پرسوناژها رد و بدل می‌شدند: «مومنت»! کلمه رمز سحرانگیزی هم در سریال وجود داشت که با گفتن آن بر
ادامه مطلب
مگه خاطرخواهی به این سادگیا علاج میشه بی پدر؟ (۲) دایی جان ناپلئون بر تخت روانکاوی
امروزه پنج دهه از آن زمان گذشته است. در طی این مدت اهمیت طنز و خنده را در روان آدمی و ناخودآگاه او فهمیدم و دریافتم که عشق و سرمستی (که در روانکاوی به آن «سکسوالیته» گفته می‌شود) و همینطور مرگ و نیستی چه اهمیت بنیادینی در روح و روان آدمی دارد و به چه رازهای ناگشودنی راه می‌گشاید (که مهمترین آنها «حفره وجودی» انسان است، حفره‌ای که به این سادگیها پر نمی‌شود، و «عشق» یکی از مهمترین راه‌حلهایی که بنی‌بشر برای پر کردن این حفره به آن دست می‌یازد). اکنون برای نوشتن این یادداشت برای چندمین بار به این
ادامه مطلب
مگه خاطرخواهی به این سادگیا علاج میشه بی پدر؟ (۳) دایی جان ناپلئون بر تخت روانکاوی
اما چرا به قول حافظ: «یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب/ کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است»؟ مساله همین است که عشق در حد اعلای خود از مقوله چیزهایی است که تعلق به حوزه‌ای دارند که ما در روانکاوی لکانی به آن «بعد واقع» می‌گوییم: حفره‌ای ناممکن و ناگفتنی در وجودمان که کلمات هم به آن دسترسی ندارند. این است که هر قصه‌ای در مورد عشق، جز اینکه به حواشی این حفره وجودی نزدیک شود، کاری نمی‌تواند بکند، و چون رسیدن به مرکز حفره غیرممکن است، هر توصیف عشق، مانند توصیفی است برای بار اول. اولین بار
ادامه مطلب
مگه خاطرخواهی به این سادگیا علاج میشه بی پدر؟ (۴) دایی جان ناپلئون بر تخت روانکاوی
اما اینها تنها عشقهای خانمانسوز – از نوع بعد واقع – نیستند که در این داستان حضور دارند: خود دایی‌جان که سالها پیش از همسر خود طلاق گرفته، اکنون عشقی آتشین به گیاه نسترنی دارد که در گوشه‌ای از باغ روییده است، طوری که می‌تواند بخاطر شکسته شدن شاخه‌اش به دست مش قاسم، قصد جان او را بکند. در روانکاوی فرآیندی شناخته شده به نام «جابجایی» وجود دارد، که بر اساس آن انرژی جنسی (لیبیدو) می‌تواند از موضوع عشق معطوف به یک شیء، اشیاء گوناگون یا حتی یک گیاه شود: ما در اینجا با پس‌مانده عشق شورانگیزی مواجه هستیم که
ادامه مطلب
مگه خاطرخواهی به این سادگیا علاج میشه بی پدر؟ (۵) دایی جان ناپلئون بر تخت روانکاوی
هر جا جریان لیبیدو با مانع روبرو شود، مانند رودخانه‌ای مسیر خود را عوض می‌کند و موضوع جدیدی را برای خود پیدا می‌کند. خود کلمه «نسترن» در پس‌مانده عشق اولیه دائی جان به این اشاره می‌کند که همیشه هم نحوه عشق‌ورزی دائی‌جان (که صورت ظاهری تنفر و پارانویا را پیدا کرده) به شکل هم‌جنس‌گرایانه نبوده است. عشق هم‌جنس‌گرایانه دائی‌جان در کنار عشق هم‌جنس‌گرایانه مش قاسم به او قرار می‌گیرد: عشقهایی که در هدف خود منع شده‌اند، و در اولی شکل پارانویا و هذیان بزرگ‌منشی، و در دومی شکل انقیاد روانی و رابطه بنده با ارباب را گرفته است. این همان
ادامه مطلب
مگه خاطرخواهی به این سادگیا علاج میشه بی پدر؟ (۶) دایی جان ناپلئون بر تخت روانکاوی
یکی دیگر از شخصیتهای مرکزی داستان، شازده اسدالله میرزاست (همان که در کودکی فکر می‌کردم اوست که کلمات رازآمیز را می‌سازد!). داستان عشق نافرجام او در پرده آخر داستان رمزگشایی می‌شود، و مشخص می‌شود که تمام زن‌بارگی‌ها و خوش‌باشی‌های ظاهری او، در اصل جایگزینی هستند برای یک ابژه (هدف) جنسی از کف رفته. در واقع، عمو اسدالله راه حل عشق از کف رفته‌اش را در فروکاستن آن به روابط جنسی با افراد بسیار یافته است. این بار در او با فروکاستن عشق روبرو هستیم، و نه با جابجا کردنش (آنطور که در دائی‌جان دیدیم)، به همین خاطر هم او هیچ
ادامه مطلب