ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

مگه خاطرخواهی به این سادگیا علاج میشه بی پدر؟ (۴) دایی جان ناپلئون بر تخت روانکاوی

اما اینها تنها عشقهای خانمانسوز – از نوع بعد واقع – نیستند که در این داستان حضور دارند: خود دایی‌جان که سالها پیش از همسر خود طلاق گرفته، اکنون عشقی آتشین به گیاه نسترنی دارد که در گوشه‌ای از باغ روییده است، طوری که می‌تواند بخاطر شکسته شدن شاخه‌اش به دست مش قاسم، قصد جان او را بکند. در روانکاوی فرآیندی شناخته شده به نام «جابجایی» وجود دارد، که بر اساس آن انرژی جنسی (لیبیدو) می‌تواند از موضوع عشق معطوف به یک شیء، اشیاء گوناگون یا حتی یک گیاه شود: ما در اینجا با پس‌مانده عشق شورانگیزی مواجه هستیم که چیز زیادی از آن به ما گفته نمی‌شود، اما نشانه‌هایش این طرف و آن طرف دیده می‌شود. دائی جان با ساختار سایکوتیک (جنون) و پارانویا (هذیان گزند و آسیب) که دارد به ما می‌گوید که این عشق آتشین، که در داستان آورده نشده، از زمره آن عشقهایی بوده که هستی او را به مخاطره انداخته و حتی به باد داده است. در واقع تمام داستان‌سرایی، پارانویا و بیگانه‌هراسی که در وجود دائی‌جان هست و لحظه به لحظه شعله آتش آن فراتر می‌رود تا به جنون کامل و از دست رفتن ارتباط با واقعیت بینجامد، نشانه‌های یک هستی به باد رفته هستند: یادمان باشد که به قول فروید، ساختن هذیان توسط فرد مجنون، راهی است که او برای «درمان» خود در پیش می‌گیرد. تمام تلاش فرد مجنون برای هذیان سازی، در واقع برای برپا داشتن این هستی از کف رفته و حفظ ارتباط با آدمیان دیگر است. لیبیدو که بخاطر مشکلات بیرونی معطوف به خود فرد شده (و ما آن را در نشانه‌های گرندیوزیتی یا جنون بزرگ منشی دائی‌جان می‌بینیم) برای «درمان» راه بیرون را گرفته و دشمنانی خیالی و واقعی (انگلیسی‌ها و آقاجان یعنی پدر سعید) ساخته تا بتواند یک هستی از کف رفته را دوباره برقرار سازد. این دشمنان در اساس کسانی هستند که لیبیدو (انرژی جنسی در قالب عشق) صرف آنها می‌شود. اینجا یاد فرمول‌بندی زیبای فروید از پارانویا می‌افتیم: در پارانویا یک تردستی در دستور زبان اتفاق افتاده و اول فعل منفی شده و آنگاه جای فاعل و مفعول عوض شده است. پارانویا به این معنی است که «او از من متنفر است» (و بر علیه من مثلا نقشه می‌کشد و توطئه می‌کند). اما این جمله با بازیهای زبانی فوق‌الذکر از این جمله حاصل شده: «من از او متنفر هستم». جمله‌ای که خود منتج از این جمله است: «من عاشق او هستم». بی‌جهت نبود که فروید در ابتدا پارانویا را ناشی از همجنس‌گرایی واپس‌زده می‌دانست. بگذریم که در دستگاه فکری ژک لکان، پارانویا سرنوشت هرکسی است که وارد زبان می‌شود؛ توطئه‌گر اعظم خود زبان است، و هر موجود سخنگویی تا حدی هذیانی است.

مجله آگاهی نو، شماره ۶، زمستان ۱۴۰۰

به اشتراک‌گذاری این مقاله در شبکه‌های اجتماعی