ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

مگه خاطرخواهی به این سادگیا علاج میشه بی پدر؟ (۲) دایی جان ناپلئون بر تخت روانکاوی

امروزه پنج دهه از آن زمان گذشته است. در طی این مدت اهمیت طنز و خنده را در روان آدمی و ناخودآگاه او فهمیدم و دریافتم که عشق و سرمستی (که در روانکاوی به آن «سکسوالیته» گفته می‌شود) و همینطور مرگ و نیستی چه اهمیت بنیادینی در روح و روان آدمی دارد و به چه رازهای ناگشودنی راه می‌گشاید (که مهمترین آنها «حفره وجودی» انسان است، حفره‌ای که به این سادگیها پر نمی‌شود، و «عشق» یکی از مهمترین راه‌حلهایی که بنی‌بشر برای پر کردن این حفره به آن دست می‌یازد). اکنون برای نوشتن این یادداشت برای چندمین بار به این سریال بازگشته‌ام، و آنچه پیش روی خود می‌بینم دست‌بافتی متعادل از تارهای عشق و پودهای مرگ و نابودی است: «تابلو فرشی» به سبک نقاشی قهوه‌خانه‌ای که داستان سرخوردگان از عشق و خاطرخواهی را حکایت می‌کند، یا به عبارت دیگر، همان داستان فراز و نشیب‌های اصلی زندگی ما آدمیان، فراتر از هیاهوهای توخالی، بر خاکی که در نهایت ما را در بر خواهد گرفت. اگر که گفته شود علی‌الظاهر تنها بدیمنی و بدشگونی فرخ‌لقا خانم که به عشقش دوستعلی نرسیده یا کلمات «تا قبر آ آ آ آ»ی مش قاسم ناقوس مرگ را در داستان حاضر می‌کند، در پاسخ بایستی گفت مرگ به شکل ضمنی در بطن هر عشق این داستان تنیده شده است؛ حتی سعید از ابتدا حدس می‌زند که فرجام عشقش چیست. همان فرجامی که باعث می‌شود ژک لکان، روانکاو فرانسوی، عشق را نوعی خودکشی قلمداد کند، و به این ترتیب آن را مستقیما در ارتباط با قلمروی مرگ قرار دهد.

مجله آگاهی نو، شماره ۶، زمستان ۱۴۰۰

به اشتراک‌گذاری این مقاله در شبکه‌های اجتماعی