ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

مگه خاطرخواهی به این سادگیا علاج میشه بی پدر؟ (۶) دایی جان ناپلئون بر تخت روانکاوی

یکی دیگر از شخصیتهای مرکزی داستان، شازده اسدالله میرزاست (همان که در کودکی فکر می‌کردم اوست که کلمات رازآمیز را می‌سازد!). داستان عشق نافرجام او در پرده آخر داستان رمزگشایی می‌شود، و مشخص می‌شود که تمام زن‌بارگی‌ها و خوش‌باشی‌های ظاهری او، در اصل جایگزینی هستند برای یک ابژه (هدف) جنسی از کف رفته. در واقع، عمو اسدالله راه حل عشق از کف رفته‌اش را در فروکاستن آن به روابط جنسی با افراد بسیار یافته است. این بار در او با فروکاستن عشق روبرو هستیم، و نه با جابجا کردنش (آنطور که در دائی‌جان دیدیم)، به همین خاطر هم او هیچ چیز را جدی نمی‌گیرد، و کسی که عشق را جدی نگیرد، هیچ چیز را جدی نخواهد گرفت. (فروید در توضیح شکهای وسواسی موش‌مرد با استناد به نمایشنامه هملت، به همین نکته به نحو دیگری اشاره می‌کند: «کسی که به عاشق بودن خودش شک کند، می‌تواند، یا شاید بهتر باشد بگوییم باید، به هر چیز کم اهمیت دیگری نیز شک داشته باشد».) عشق آنقدر برای او بازی و سرگرمی است که حتی از اینکه برای رفع مشکلات خانوادگی، در نسبت با خانم «عزیزالسلطنه» تظاهر به عشق کند ابایی ندارد. او کسی است که توسط عشقی آتشین و نافرجام، در اصطلاح روانکاوی «اخته» شده، و تمام روابط متعددش در بعد «خیالی» برای این است که ناخودآگاه به خود و دیگران ثابت کند که اخته نیست. او برادری هم به نام «شازده شمس‌العلی‌میرزا» دارد که در مورد او چیز زیادی نمی دانیم جز اینکه مستنطق عدلیه بوده، و به دلایل نامعلومی منتظر الخدمت شده است. گویی او تنها تصویر آینه‌ای از برادر خود است: دو برادر اخته، دو «منتظر الخدمت»، یکی از عشق و دیگری از کار، و هر دو در تلاشی بیهوده برای اثبات اینکه اخته نیستند. اصرار شمس‌العلی میرزا برای استنطاق دیگران از جنس همان اصرار اسدالله میرزاست برای روابط متعدد با زنان دیگر.
اما چه بر سر عشق سعید می‌آید؟ به ما تنها گفته می‌شود که لیلی با پوری ازدواج کرد، و سعید به همان سرنوشت عشاق مغبونی گرفتار آمد که خودش پیش‌بینی کرده بود. اما از آنجایی که نویسنده، یعنی آقای ایرج پزشکزاد، بارها بر این نکته تاکید کرده که در واقع مبنای شخصیت‌پردازی سعید، خود اوست و داستان عشق نافرجام خودش، می‌توانیم فرض کنیم که سعید این لیبیدوی مسدود شده را مانند خالق خود آقای پزشکزاد به جهت دیگری معطوف می‌کند، و این جهت دیگر چه بسا مانند آقای پزشکزاد نویسندگی باشد. همان چیزی که در اصطلاح روانکاوی، «والایش» امیال جنسی نامیده می‌شود.
مخلص کلام همانی است که در آن جمله کلیدی مش قاسم که عنوان این مطلب را می‌سازد وجود دارد: مش قاسم کل فیلم را در یک جمله موجز خلاصه می‌کند: «مگه خاطرخواهی به این سادگیا علاج میشه بی‌پدر؟!» خاطر خواهی و عشق راستین دقیقا از همان مقوله چیزهایی است که «بی‌پدر» هستند: آنها به بعد واقع تعلق دارند، و پدر سمبولیک بر آنها کارگر نمی‌افتد، و اینگونه است که تا بشر هست، و بشریت، عشق نیز هست، عشقی که هستی آدمیان را به آتش خواهد کشاند، اما آتشی که همراه و همزاد سرمستی است، و چه بسا اگر به مسیر درست افتد همراه رشد و شکوفایی و والایش. (پایان).

مجله آگاهی نو، شماره ۶، زمستان ۱۴۰۰

به اشتراک‌گذاری این مقاله در شبکه‌های اجتماعی