هر جا جریان لیبیدو با مانع روبرو شود، مانند رودخانهای مسیر خود را عوض میکند و موضوع جدیدی را برای خود پیدا میکند. خود کلمه «نسترن» در پسمانده عشق اولیه دائی جان به این اشاره میکند که همیشه هم نحوه عشقورزی دائیجان (که صورت ظاهری تنفر و پارانویا را پیدا کرده) به شکل همجنسگرایانه نبوده است. عشق همجنسگرایانه دائیجان در کنار عشق همجنسگرایانه مش قاسم به او قرار میگیرد: عشقهایی که در هدف خود منع شدهاند، و در اولی شکل پارانویا و هذیان بزرگمنشی، و در دومی شکل انقیاد روانی و رابطه بنده با ارباب را گرفته است. این همان چیزی است که در روانپزشکی به آن «فولی اَ دو» (جنون دو نفره) میگویند، که در واقع اصطلاحی غلط است، چرا که رابطهایست بین فردی مجنون و فردی خیالپرداز و هویتساز، مخصوصا وقتی فرد خیالپرداز جان خود را مدیون خیالپردازیاش باشد (خواننده را ارجاع میدهم به صحنهای که دائی جان بخاطر شکسته شدن شاخه نسترن قصد جان مش قاسم را کرده است و خیالپردازی مش قاسم جان او را نجات میبخشد). بایستی توجه کنیم که جنس و عمق هویتسازی دائیجان با ناپلئون، با جنس هویت سازی مش قاسم با دائیجان، از بنیاد متفاوت است. تذکر این نکته هم بجاست که برخلاف آنچه ممکن است فکر کنید چنین جنون دو نفرهای اصلا نادر نیست، خصوصا در عصر ما که عصر فرقهسازی و فرقهبازی است: رابطه دائیجان – مشقاسم «هسته درونی» و پنهان هر فرقهای را تشکیل میدهد، هر فرقهای که در شکل ظاهری خود به دور یک «دائیجان ناپلئون» تنیده میشود در اصل بر رابطه آینهای و تقویت کننده او با یک «مش» قاسم متکی است، اما این نکتهای است که قبلا به آن در یادداشتهایی که در مورد «اوشو» داشتم به اندازه کافی پرداختهام، و اینک مجال پرداختن به آن نیست .
یکی دیگر از شخصیتهای مرکزی داستان، شازده اسدالله میرزاست (همان که در کودکی فکر میکردم اوست که کلمات رازآمیز را میسازد!). داستان عشق نافرجام او در پرده آخر داستان رمزگشایی میشود، و مشخص میشود که تمام زنبارگیها و خوشباشیهای ظاهری او، در اصل جایگزینی هستند برای یک ابژه (هدف) جنسی از کف رفته…
مجله آگاهی نو، شماره ۶، زمستان ۱۴۰۰