مه صبحگاهان
به کناره های دریا
پرسه زنان
از نجواهای شبانه کنار و کوور میگفت
و جرعه ای از قهوه تلخ شبانه را
به کام دریا می ریخت
پرستوهای مهاجر
لختی نشستند
تا از بندرهای ابهام
پرس کنند
و ماهیان دریا
دزدانه نجواهای کنار و کوور را
نوشیدند
تا مروارید غلتان
فروخفته به کف آب
برای گردن یار
هزار راز مگو
به چنته داشته باشد…
این آخرین دست نوشته بهمن در جوف نامه آدمخواران بود، فکر کنم زمانی که پاکت را داده بودند تا آدرسش را روی آن بنویسد، یواشکی آن را سرانده درون پاکت. آنقدر آشفته شده بودم که خیلی این شعر او توجهم را جلب نکرد. اما حدس می زنم فرستادن آن در نامه از سوی بهمن، بی دلیل نبوده است. کنار و کوور (بر وزن چونان و دور در دور دنیا) دو درخت بومی بندر سیراف هستند که بهمن سفرهای دریایی اش را از آنجا شروع کرده بود. احتمالا با این شعر میخواسته مرا به آنجا بفرستد تا با دوستش زارمحمد صحبت کنم. زار محمد که بابای زار است و از اهل هواست حتما می داند چاره کار چیست. تعجب می کنم که تا به حال متوجه پیام رمزی بهمن نشده بودم.
همین امشب بار سفر را میبندم. خدایا به امید تو…
ف. پ