«… کیست کو تن در دهد در طعن و طنز دهر و آزار ستمگر
وهن اهل کبر و رنج خفت از معشوق و سرگرداندن قانون
تجریهای دیوانی و خواریها که دائم
مستعدان صبور از هر فرومایه همیبینند؟»
هملت، شکسپیر
در سال ۱۹۱۲ میلادی، مقارن همان زمانی که فروید متوجه شده بود که کشفیات او در باب علل و اشکال نوروز، قابل تعمیم یافتن به اجتماعات انسانی است، یعنی زمانی که داشت کتاب توتم و تابو را مینوشت، در یکی از ایالات آمریکا اتفاقی افتاد که حتی ثابت میکرد اجتماعات جانوری و گیاهی هم از قوانین مشابه روح و روان آدمی تبعیت میکنند. شورای هفت دهکدهای که در کنار دریاچهای از صید ماهی برای رزق روزانهشان استفاده میکردند، به این فکر افتادند که برای رونق بخشیدن به تجارت ماهی، مرغان ماهیخوار را که رقیبشان به شمار میآمدند از میدان به در کنند، گرچه ماهیان شکار شده توسط پرندگان قابل قیاس با انبوه ماهیهایی که این دهکدهها در تمام فصول شکار میکردند نبود. هنوز شش ماه از واقعه قتل عام مرغان زیبای ماهیخوار نگذشته بود که نسل ماهیهای پرگوشت و فراوان رو به نقصان گذارد، از همه بدتر، آب دریاچه هم که رودخانهای در آن نمیریخت، رو به کم شدن نهاد. متخصصان در صدد چارهجویی برآمدند و مسالهای شگفت را کشف کردند: کف دریاچه از گیاهان خاصی پوشیده شده بود که که از فضولات تازه مرغهای ماهیخوار تغذیه میکردند. تخمهای ماهی در آغوش و لابلای برگهای پهن و ساقههای انبوه این گیاهان رشد میکردند و با نبودن این کود طبیعی، بستر گرم و پرمحبت تخمها نابود شده بود. در نتیجه تعداد ماهیان رو به نقصان نهاده بود. (۱) مشابه این اتفاق، با دخالتهای نابخردانه انسان در گوشه گوشه دنیا اتفاق افتاد تا آنجا که این تز مطرح شد که نه تنها همه موجودات زنده یک اکوسیستم با هم در ارتباطی نزدیک و متداخل هستند، بلکه تمام حیات روی کره زمین یک کل به هم پیوسته را تشکیل میدهند. دانشمندی به نام جیمز لاولاک کتابی در این مورد نوشت و نام این کل به هم پیوسته را گایا گذاشت که نام یونانی خدای زمین بود، مادر تمام حیات. سرکوب و کشتار هر جزئی از این کل، روی تمام اجزای دیگر کم و بیش تاثیر میگذارد، و اثر سرکوب، از بین بردن تاثیرات یک مولفه حیاتی نیست. تاثیراتی که همواره از آنچه ظاهری است فراتر میرود.
اما مدتها پیش از اینکه اثر سرکوبی در طبیعت شناخته شود، فروید پدر روانکاوی کشف کرده بود که در حوزه طبیعت انسانی یا روح و روان انسان هم، چیزی از بین نمیرود. مطالب ناخوشایند و اضطراب آوری که به ناخودآگاه «واپس» زده میشوند، در اعماق تاریک ناخودآگاه، نه تنها از بین نمیروند، بلکه رشد کرده و شاخ و برگ پیدا میکنند، و به زودی به صورت «بازگشت واپسزده» در اشکال مختلف سمپتومهای فرد نوروتیک به زندگی برمیگردند. فروید در اولین کتاب خود یعنی «مطالعاتی بر هیستری» که به همراهی دکتر جوزف برویر نوشت با ذکر مثالهای کلینیکی متعدد سعی کرد همین موضوع را نشان بدهد. لکان بعدها خلاصه کشفیات فروید را در این زمینه به نحو موجزی این طور بیان کرد: «واپس زده و بازگشت واپسزده دو روی یک سکه هستند». فروید اظهارنظر معروفی دارد مبنی بر اینکه «هیجانات بیان نشده هرگز نمیمیرند. آنها زنده مدفون میشوند و بعدها به اشکال زشتتری بیرون میزنند.» وقتی فروید متوجه میشود که برای دستیابی به محتویات ناخودآگاه، روش هیپنوتیزم روشی نیست که بتوان از آن در مورد تمام افراد استفاده کرد، و محدودیتهای دیگری هم دارد، به فکر میافتد که روش دیگری را جایگزین این روش کند، روشی که فرد در آن فرد با وجود اینکه هوشیار است، بتواند بر قوای سانسورگر من یا ایگوی خود فائق بیاید. او برای این منظور روش «تداعی آزاد» را پیشنهاد میکند، روشی که در آن از فرد خواسته میشود هر آنچه به ذهنش میرسد بدون اینکه آن را سبک و سنگین کنند، بدون اینکه آن را مجددا (چون مراودات روزمره) سرکوب کند یا واپس بزند، به زبان بیاورد، به عبارت دیگر هرآنچه دل تنگش میخواهد (و نمیخواهد) بر زبان جاری کند. این روش نتایج خارقالعادهای در از بین بردن شکایات بیماران داشت، و به فروید ثابت کرد که تز اولیه او درست و کارآ بوده است. نیروهای سرکوبگر در روان تک تک ما حاضرند و نتبجه سرکوب و واپسزنی، سمپتومهای رنگارنگ و گوناگون است، که در عین حال مانند چسبی افراد جامعه را به یکدیگر میچسباند: گویی روابط بیمارگونه انرژی خود را از سمپتومها میگیرند…
(۱)روان شناسی یکتاپرستی، دکتر مهدی پروا، شرکت سهامی انتشار، ۱۳۸۰
نوشته: دکتر فرزام پروا