ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

آرشیو مقالات

آموزه من (۴)
– من با حضور در یک کلینیک روانپزشکی موافقت کردم چون دلیل خوبی دارم که فرض کنم نابخردانه نبوده که از من خواسته شده که در یک [جمعی] که در اصطلاح مدرن  Colloquium می نامیم شرکت کنم. بد نیست، آن کلمه [را می گویم]. واقعا دوستش دارم. ما با هم صحبت می کنیم، منظورم در یک مکان است. هر کدام از ما صحبت می کند چون ما در یک مکان هستیم: ما هم مکانیم [Co-loquate]. «  Colloquium » یک کلمه نامتظاهرانه است، بر خلاف کلمه «دیالوگ». در دیالوگ بودن یکی از چیزهای وحشتناک متظاهرانه زمانه ماست. هرگز مردم را در
ادامه مطلب
آموزه من (۵)
– جامعه انسانی همیشه یک حماقت بوده است. بدی اش به آن خاطر نیست. همیشه همینطوری بوده، همیشه همینطوری خواهد بود. هر چه باشد بایستی [به این موضوع] اعتراف شود که [هر چه زمان می گذرد] ایده های فزاینده تری بی ستون و بی روح می شوند. هر چیزی دنباله ای است از چیزی دیگر. حتی کار به آنجا رسیده که باعث شده همه ما کمی احساس مریضی کنیم. درست الان سر نهار، در بین حلقه کوچکی که مهربانانه به من خوشامد گفته بودند، ما داشتیم در مورد چیزی صحبت می کردیم که به آن  TV می گویند، چیزی که
ادامه مطلب
مگه خاطرخواهی به این سادگیا علاج میشه بی پدر؟ (۴) دایی جان ناپلئون بر تخت روانکاوی
اما اینها تنها عشقهای خانمانسوز – از نوع بعد واقع – نیستند که در این داستان حضور دارند: خود دایی‌جان که سالها پیش از همسر خود طلاق گرفته، اکنون عشقی آتشین به گیاه نسترنی دارد که در گوشه‌ای از باغ روییده است، طوری که می‌تواند بخاطر شکسته شدن شاخه‌اش به دست مش قاسم، قصد جان او را بکند. در روانکاوی فرآیندی شناخته شده به نام «جابجایی» وجود دارد، که بر اساس آن انرژی جنسی (لیبیدو) می‌تواند از موضوع عشق معطوف به یک شیء، اشیاء گوناگون یا حتی یک گیاه شود: ما در اینجا با پس‌مانده عشق شورانگیزی مواجه هستیم که
ادامه مطلب
مگه خاطرخواهی به این سادگیا علاج میشه بی پدر؟ (۵) دایی جان ناپلئون بر تخت روانکاوی
هر جا جریان لیبیدو با مانع روبرو شود، مانند رودخانه‌ای مسیر خود را عوض می‌کند و موضوع جدیدی را برای خود پیدا می‌کند. خود کلمه «نسترن» در پس‌مانده عشق اولیه دائی جان به این اشاره می‌کند که همیشه هم نحوه عشق‌ورزی دائی‌جان (که صورت ظاهری تنفر و پارانویا را پیدا کرده) به شکل هم‌جنس‌گرایانه نبوده است. عشق هم‌جنس‌گرایانه دائی‌جان در کنار عشق هم‌جنس‌گرایانه مش قاسم به او قرار می‌گیرد: عشقهایی که در هدف خود منع شده‌اند، و در اولی شکل پارانویا و هذیان بزرگ‌منشی، و در دومی شکل انقیاد روانی و رابطه بنده با ارباب را گرفته است. این همان
ادامه مطلب
آموزه من (۶)
– اما وقتی به این معادله می رسیم: تمدن بزرگ=لوله ها و فاضلابها، هیچ استئنایی وجود ندارد.  مجاری فاضلاب در بابل وجود داشت، و رم همه اش مجاری فاضلاب بود. اینطور بود که پایه این شهر گذاشته شد، توسط   Cloaca maxima. قرار بود [این شهر] آقای جهان باشد. بنابراین ما بایستی از آن احساس غرور کنیم. علت اینکه چنین احساسی نداریم این است که، اگر ما به این فنومن آنچه واردات بنیادین اش می نامیم بدهیم، این همتایی شگرف را که بین فاضلاب و فرهنگ وجود دارد پیدا می کنیم. فرهنگ دیگر یک مزیت نیست. تمام جهان بیش از
ادامه مطلب
آموزه من (۷)
این روشن و بدیهی است که آنچه من آموزش می دهم با آنچه ما تجربه روانکاوی می نامیم کار دارد. آنها می خواهند تمام آن را به چیزی جا به جا کنند که ، نمی دانم، چیزی که آن را در موقعیتی برای دانسته شدن قرار نمی دهد، چیزی که اسم خوشگلی هم روی آن می گذارند که صدایش شبیه یه عطسه است، یک Weltanschauung[جهان بینی]. دور باد از من که انقدر متظاهر باشم. این چیزی است که بیش از هر چیزی دیگری از آن متنفرم. خدا را شکر که هیچ وقت خودم را با چنین چیزی قاطی نمی کنم. Weltanschauung هرگز.
ادامه مطلب