ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

آرشیو مقالات

می یا مایی و منی؟ مساله این است…
بهمن عزیز! صبح است و ژاله می چکد از ابربهمنی برگ صبوح ساز و بده جام یک منی بهمن جان از شعرت خیلی لذت بردم، خصوصا اینکه «ترّ زلف» یک ترکیب کاملا نویی است، و خیلی هم عاشقانه! امیدوارم در کنار چخوف گرامی لحظات خوشی داشته باشی و دور از چشم تنگ چشمان گرفتار در مایی و منی – که تنگ چشمی شان در درجه اول به کسی ضرر نمی رساند، بلکه دیدن زیبایی های جهان را به روی خودشان می بندد – حسابی کیف کنی: در بحر مایی و منی افتاده ام بیار می تا خلاص بخشدم از مایی
ادامه مطلب
آقای حامد بهداد… گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگردد…
ترکیب تعصب، جهل و روحیه تخریب دستاوردهای تمدن قطعا ترکیب دلپذیری نیست. اما این ترکیب گاهی در هیاهوهای رسانه ای به متفاوت بودن و شاخص بودن تعبیر می شود، و چه بسا افرادی با این ترکیب نامتجانس شهرتی را هم به هم می زنند، و کسانی با ویژگی های شبیه به خود را به دنبال خویش می کشند.البته که با تاسف بسیار باید گفت این شهرت اغلب باعث می شود بر شدت صفات یاد شده افزوده شود.گاهی تعصب و جهل تا به حدی است که فرد خود را نماینده طبقه ای مانند طبقه هنرمندان می پندارد، و اصلا فراموش می
ادامه مطلب
کار ما در ترّ زلفت…
دکتر فرزام نمی دونی از خوندن نامه ات چقدر خوشحال شدم، به چندین و چند دلیل: اول اینکه این نامه نگاری بالاخره بعد از مدتها دوباره شروع می شه، و تو فرصت داری تیکه هایت را بارم کنی (مثل همینکه نوشته بودی “حافظه معیوبت”!) و خلقت باز می شه. دوم اینکه من هم می تونم مقابله به مثل کنم و مقداری ضمن تکه پرانی، با تو سر پنجه بشم و دلم خنک شه. سوم اینکه از همراهی چخوف و اخلاقش بگم و قدری لجت رو در بیارم. چهارمم اینکه مطالبی که می نویسم بالاخره یه گوش شنوایی پیدا کنم که
ادامه مطلب
مرامنامه «عاشقیت»
بهمن عزیز چون در پایان نامه ات راست و پوست کنده گفته بودی بیا نامه نگاری رو دوباره شروع کنیم، دلم نیامد نامه ات را بی پاسخ بگذارم. اما کمی از اتهاماتت تعجب کردم. مگر قرارمان همین نبود که نامه نویسی، و بلکه نفس نوشتن، علامت حیاتی زنده بودنمان باشد و دیگر چیزی از هم نخواهیم؟ همان نوشتنی که حال هر دو مان را خوب می کند. این را هم به تجویز فروید انجام می دادیم که می گفت: «من وقتی حال خوبی دارم تولیدی [از نظر نوشتن] ندارم». پس قاعدتا وقتی می بینی من در مورد لکان و هدایت
ادامه مطلب
صادق هدایت مُرد… لطفا از کشتن او دست بکشید!!!
نمی خواستم غیر از یادداشت دیروز در مورد کتاب مستطاب «صادق هدایت و مرگ نویسنده» (نشر مرکز) – که نام واقعی آن این است: صادق هدایت و مکر نویسنده! – چیزی بنویسم، ولی افاضات آقای دکتر نویسنده کتاب چنان بود که دیگر دامنم از کف برفت، و گفتم آنچه بایستی در مورد این نوع کتابهای مکارانه و مزورانه و سودجویانه بگویم… کتابهایی که در یادداشت قبلی اشاره کردم که متاسفانه قفسه کتابفروشی ها را امروزه انباشته اند… بد نیست کمی با افاضات آقای دکتر، نویسنده کتاب فوق و استاد! دانشگاه آکسفورد آشنا شویم: البته با توجه به اینکه هدایت گفته:
ادامه مطلب
علم واقعی علم جنایت است، هنر واقعی هنر مقتولان و تیپاخوردگان، در جهانی آکنده از سامریان و گولان و ساده دلان…
علم واقعی جز علم جنایت نیست(۱)؛ مگر علم دیگری هم داریم که شایسته نام علم باشد؟ علم واقعی یا می کشد یا زنده می کند. علم واقعی با جنایت های روح سروکار دارد، جنایت من یا جنایت دیگری. بزرگ دیگری، زبان، بزرگترین قاتل است. روانکاوی آنگاه روانکاوی شد که پس از هفتاد سال تحقیق و پژوهش در روح آدمی به این راز یگانه دست یافت: بزرگترین قاتل جهان، امثال اصغر قاتلها و بیجه ها نیستند، خود ذات زبان است که مستقیما با وجود و هستی آدمی سر و کار دارد. تا بخشی از روح خود را نکشیم قدرت تاب آوردن
ادامه مطلب