بهمن عزیز!
صبح است و ژاله می چکد از ابربهمنی
برگ صبوح ساز و بده جام یک منی
بهمن جان از شعرت خیلی لذت بردم، خصوصا اینکه «ترّ زلف» یک ترکیب کاملا نویی است، و خیلی هم عاشقانه! امیدوارم در کنار چخوف گرامی لحظات خوشی داشته باشی و دور از چشم تنگ چشمان گرفتار در مایی و منی – که تنگ چشمی شان در درجه اول به کسی ضرر نمی رساند، بلکه دیدن زیبایی های جهان را به روی خودشان می بندد – حسابی کیف کنی:
در بحر مایی و منی افتاده ام بیار می
تا خلاص بخشدم از مایی ومنی
همینطور که می بینی حافظ عزیز، پادشاه خوارزم، عقیده داشته که آنچه آدمی را از چشیدن «می» هستی محروم می کند، نونی است که وسط می می افتد: «منی». خدا خوردن از این جور «نون» ها را بر ما حرام کند! الهی آمین!!
دو یار زیرک و از باده کهن دو منی
فراغتی و کتابی و گوشه چمنی
من این مقام به دنیا و آخرت ندهم
اگرچه در پی ام افتد هر دم انجمنی
از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت
عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی…
این جور که مشخص است چخوف عزیزت فعلا از صرافت فکر سفر به جزیره ساخالین افتاده. حالا من برایش یک پیشنهاد دارم: دیدار از خوارزم و اهالی اهل دل آن! همان جایی که ابن بطوطه مغربی (۱) هفتصد سال پیش در مورد مردمانش نوشته : «در همه دنیا مردمی خوشخوی تر و رادمردتر و غریب نوازتر از اهل خوارزم ندیده ام»(۲). با توجه به آنچه در مورد اقامت در یالتا و مصاحبت با چخوف گفته بودی حدس می زنم در حدود سال ۱۹۰۰ به سر می بری، بنابراین از سال ۱۸۸۱ که قرارداد آخال امضا شد چند سالی می گذرد، همان قراردادی که به واسطه آن ناصرالدین شاه، که به هیچ چیز جز بقای سلطنت پوشالی اش فکر نمی کرد، با دل راحت سرزمین خوارزم را به روسیه تزاری بخشید (تا بدین وسیله از حملات ترکمنان که به تحریک همان روسیه!! انجام می شد خلاص شود!). الان زمان مناسبی است که تا پیش از اینکه انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه خوارزم مظلوم را باز دچار شورش و کشمکش کند، باهم به آنجا سفر کنید، و از نزدیک ببینید که این سرزمین یگانه، این گوهر پاک که هشتصد سال پیش تر هم منفذ و مجوز حضور بیگانگان خون ریز – یعنی قوم مغول – شد، این سرزمین خورشید (خوارزم = خور یا خورشید + زم یا زمین)، این ایران ویج مهد آریائیان، این گهواره استقلال و صلح بین آدمیان و ادیان، این سرزمین ابوریحان و بوعلی و خوارزمی و پوریای ولی، اکنون چگونه است و در چه حالی به سر می برد؟! که ظریفان بیش از هر کس دیگر در معرض تهاجم و محاکم خون ریزان اند! و آن وقت که به این سرزمین دل انگیز لطافت اعطا می شد، سرنوشتی سخت هم برایش رقم زده شد:
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد حدس من این است که هنوز زخم های خوارزم، با کنده شدن از مادر ایران زمین، خون چکان باشد… خدا پادشاه خوارزم را حفظ کند. انشاالله…
خیر پیش
فرزام
(۱) خدا را شکر که ابن بطوطه جهانگرد مراکشی وجود داشته، و گرنه با این قحط الرجال و فقر و فاقه فرهنگی عمیق، معلوم نبود شیخ نشین دوبی به چه شخصیت تاریخی عربی می خواست بنازد؟!! مشخص است که آن برج العرب می خواهد جای چه حفره عمیقی را پر کند! ولی آیا موفق شده؟!
(۲) خوارزم / ناصر تکمیل همایون / مجموعه از ایران چه می دانم؟۵۰/ دفتر پژوهشهای فرهنگی/ چاپ اول ۱۳۸۳