فروید می گوید هدف از روانکاوی “توانایی عشق ورزیدن و کار کردن” است. مگر کسی را می شناسید که “توانایی عشق ورزیدن” نداشته باشد؟ واقعیت این است که کمتر بشر دوپایی وجود دارد که علیرغم ادعاهایش، از این توانایی برخوردار باشد، البته. نه ادعای عشق ورزیدن، که در آن همه آدمیان استادی و مهارت ویژه ای دارند, و صد البته برخی در آن خبره ترند، و خود را زرنگتر! از دیگران هم می پندارند(۱): از نظر آنان، عشق چیزی نیست جز اینکه دیگری به آنها بگوید “دوستت دارم” ، و به نوعی نارسی سیزم یا خودشیفتگی زخم خورده آنان را تشفی بخشد.
از آنجا که سائق ابژه درونی اش را دارد، در سکوت (حتی پیش از قدم گذاشتن فرد به ساحل اقیانوس اطلس) ارضاء می شود، و او فریبکارانه نام آن را عشق می گذارد. اما اگر آدمی آن چنان بخت یار باشد که ژوئی سانس انفرادی اش دچار مشکل شده باشد، و پا به روانکاوی یا اقیانوس اطلس بگذارد، به واسطه بزرگ دیگری، در جستجوی چیزی بر می آید که خارج از خود اوست: ابژه اشتیاق، که تصور می کند نزد بزرگ دیگری، یعنی داخل اقیانوس اطلس است. غافل از اینکه در نهایت بزرگ دیگری وجود ندارد،..