ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

برای تو که گفتی با «کهربا» و «مهر گیاه» شعری بگو…

در آن هنگام که گنجشکان حرم زین العابدان به پرواز در آمدند

و کبوتران وادی سلام کوکوی سال نو را سر دادند

و سپیدی برف تمام غمها را شست

و آرامش کومه های گلین تفرقه را کشت

و بقعه و رقعه به هم چسبیدند…

 

مهربانی دست دوستی را گرفت

و رفاقت نبض عشق

راه کهربایی به نازکی کشیده شد

و عرق های جبین به فرجام رسیدند

ستارگان چشمک زدند

و ابرها صخره های سنگین و سیاه کوهستان را در آغوش کشیدند

آسمان بر کوه مهر گریست

و کوه تاج سپید غرورش را برداشت

و درختان شعور را با شاخه های خود در آسمان خط کشیدند

و برف فروتن دانه های مهر را در برگرفت

و سرود نقش جهان در اصفهان پیچید

و بازار مسگرها لختی به فکر فرو رفت

و سکوتِ بودن، تمام حفره های زایش را اندود

و اندوه برج عاجش را به کبوتران حرم بخشید

و شور پایه های سکون را لرزاند

و باران چنان رودی در انداخت

که چکاوکان مستی رودخانه هستی را سرودی بی هنگام بخشیدند

و هفت شهر عشق به دنبال شهر هشتم گم شد

و عالی قاپو به تنگ بری های اتاق موسیقی اش بالید

و اصفهان سکوت چهارصد ساله اش را با ترنم پرستوهای بهاری تعویض کرد

و هزار کیلومتر راه در قلب عاشق خطی کشید سبز

 

نغمه کوه و درخت و پرنده و برف

بر تمام راه های عشق کشیده شد

و آسمان به زمین چسبید

و ریشه های زایا بر خاک شیار کشیدند

و بر آن نوشتند:

«مهر گیاه»

به اشتراک‌گذاری این مقاله در شبکه‌های اجتماعی