اواخر قرن نوزدهم در روح دو شاعر در خاک اروپا تندبادی وزید که طلیعه دار دنیای پرتلاطم قرن بیستم بود، و آنان را به این فکر انداخت که برای رفع سوتفاهمات بین ملل مختلف، و بهبود روابط آنها نیاز به وجود نوعی زبان مشترک است. البته از آنجا که شاعران وارث آب و خرد و روشنیاند[۱]، این موضوع هیچ جای تعجب ندارد؛ گویی اینان رفتن جهان را در قرن بیستم به ناکجاآبادی که یک نشانه کوچکش وقوع دو جنگ در مقیاس بین المللی بود در کابوس خویش پیشتر دیده بودند، و راه را در این می دیدند که تفاوتهای جغرافیایی و زبانی را از میان بردارند، ملل مختلف را دور هم جمع کنند تا با زبانی مشترک با یکدیگر سخن گویند، شاید از این راه سوتفاهمات و توهماتشان در باب یکدیگر کاستی گیرد، و چه بسا اختلافات و جنگ طلبیشان و آتشافروزیشان نیز. البته اتفاقات قرن بیستم، با وجود موفقیتهای تلاشهای این دو، خود بهترین موید این نظر بود که گویی در سرشت آدمی نقاط تاریکی وجود دارد و به این آسانی آتش افروزی او را نمیتوان مهار کرد.
لابد تا اینجای کار حدس زدهاید که یکی از این دو نفر کیست: او لودویک زامنهوف لهستانی است که در سال ۱۸۸۷ برای اولین بار در کتابش زبانی جهانی را به نام اسپرانتو (به معنی کسی که امید دارد) را معرفی کرد. هدف او این بود که زبانی آسان برای آموختن و از نظر سیاسی خنثی بسازد تا صلح و فهم بین المللی را بین افرادی با زبانهای محلی و ملی مختلف بوجود بیاورد، و رویای او به واقعیت پیوست: امروزه حدود دو میلیون نفر سخنگوی فعال برای این زبان وجود دارد، هر ساله کنگره بین المللی اسپرانتو در یکی از نقاط جهان برگزار میشود و یونسکو یادگیری این زبان را به تمامی کشورهای عضو خود توصیه میکند. اما آیا هدف زامنهوف در همین محدوده و اندازه تعریف میشد؟ یا او هدف گستردهتری در ذهن داشت؟
اما نفر دوم را نیز احتمالا میشناسید، شاید فقط نمیدانستید او شاعر بوده و زبان جدیدی اختراع کرده، زبانی که تقریبا گستره تمام مرزهای جغرافیایی را در نوردیده، و تقریبا هیچ کس در این دنیا نیست (من جمله حتما خودتان) که با این زبان یا حداقل با یکی از لهجههای آن آشنایی نداشته باشد. جالب است که این فرد با اینکه در زمینه ابداع زبانی بسیار از زامنهوف موفق تر بود، اساسا روحش نیز خبر نداشت که زبان جدیدی اختراع کرده. این شخص کسی نیست جز بارون پی یر دو کو برتن، و زبانی ابداعی او نامش المپیک است. امروزه المپیک شاید تنها مجمع جهانی است که در آن تعداد کشورهای شرکت کننده از تعداد کشورها بیشتر است!(و البته این به خاطر این است که تعدادی از مناطق جهان که خود بخشی از کشوری دیگرند کمیته ملی المپیک مستقلی دارند). در آخرین المپیک بیش از ده هزار نفر از زبانها و ملیتهای گوناگون، به زبانی مشترک، که همان زبان ورزشی باشد که در آن رقابت میکنند، با یکدیگر به گفتگو پرداختند.(و رقابت تنها یکی از اشکال گفتگوست). به قول دو کو برتن:«چیز مهم در زندگی نه که بردن، که تلاش کردن است، چیز اساسی نه که فتح کردن، که خوب جنگیدن است». به راستی مگر زبان چیزی است غیر از راه ارتباط بین دو انسان، بیان نیازها، ترس ها، خواسته ها و امیالشان در قالب کلمات، و آشنایی دو روح. هر چقدر زبان قویتری بین دو انسان وجود داشته باشد اثر این برخورد و ارتباط دیرپاتر و پاینده تر است. آیا در هر رقابت ورزشی این احساسات و عواطف نیز رد و بدل نمیشود؟(هر چند ممکن است حرکات بدن، التزام به قواعد یک ورزش خاص و حالات چهره جای کلمات را گرفته باشند). هر زبانی احتیاج به یک سری قواعد و آداب دارد (این موضوع هم جالبست که این دو مخترع زبانهای جدید هردو شاعر بوده اند، چرا که در اساس شعر با فرا رفتن از قواعد ساخته می شود). در اینجا آن قواعدی که هر دو طرف گفتگو با آن آشنایند همان قواعد ورزشی است، ولی بازهم چون زبان های کلامی، بالاترین قاعده یک قاعده کاملا انسانی است: خوب و جوانمردانه بازی کردن. آیا کسی که بیجهت یا با جهت، کلمات زبان را برای بدگویی به دیگران، جلوی رو یا پشت سر، بکار میگیرد، با بازی جوانمردانه آشناست؟ آیا کسی که سخنان خود را به دروغ میآلاید میداند بازی جوانمردانه چیست؟ و آیا کسی که هدف واقعی و احساسات واقعی خود را در لفافه کلمات میپیچاند و میپوشاند یک بازیکن واقعی است؟ از آن سو ورزشکاری که هدفش در رقابت تنها بردن است، ورزشکاری که عارش میآید به حریف خود پیروزیاش را تبریک بگوید، روح واقعی ورزش را درک کرده است؟ آیا اسطورههای ورزش ما، امثال تختی و دهداری، درست به همین اسطوره نشدند که این روح واقعی ورزش را، که چیزی فراتر از رقابت برای برد و باخت است، درک کرده بودند؟ که بقول لائوتسه:«بهترین ورزشکار، سعی میکند حریف مقابلش در بهترین وضعیت باشد.»[۱] آیا مایه تاسف نیست که امروزه این روح واقعی ورزش را تنها بطور استثنایی، و آن هم بیشتر در رقابتهای پاراالمپیک شاهد هستیم – آنجایی که میشنویم ورزشکاری برای اینکه حریفش بتواند در مسابقات دو، به پایان خط برسد، به او یاری میرساند.[۲]
[۱] تائو ت چینگ/ نشر سیاه مشق/ ترجمه فرشید قهرمانی/ چاپ اول ۱۳۸۲
[۲] اطلاعات مربوط به زندگی زامنهوف و دوکوبرتن از ویکی پدیا اخذ شده است.
[۱] سهراب سپهری