ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

من راهی آشویتز هستم

دکتر جان

چه عجب جواب ما رو دادی! امیدوارم شفای عاجل پیدا کنی. اما روزگار من همانطور که می دانی خیلی نابسامان است. توی صف ایستاده ام تا سوار قطاری شوم که مرا صاف می برد به آشویتز. همه ناراحتند و گریان، گرچه نمی دانند چه چیزی در انتظارشان است. من اما ته دلم خوشحالم، چون می دانم چه چیزی مرا انتظار می کشد. این اتفاق نادری است در دنیا، قبول نداری؟ اینه که هر خوبی یا بدی که از ما دیدی حلال کن. این سفر دیگه با اون سفر به سرزمین های ماوراء بحار خیلی فرق داره. خواهش می کنم نگران نشو. سعی می کنم باز نامه بدم برات.

الان لباسهای کدری به تنمان کرده اند و ما را جلوی دروازه ای که روی آن به آلمانی نوشته شده ARBEIT MACHT FREI (کار انسان را آزاد می سازد) به صف کرده اند. می دانی که از اینجا عده ای را جدا می کنند و به سمت کوره ها می برند. عده ای دیگر را هم در داخل خوابگاه ها اسکان می دهند. فضای اینجا بسیار به پادگان صفر یک که در آن سربازی خود را گذرانده بودم شباهت دارد، با این تفاوت که ظاهرا آلمانها هنوز به اهمیت تفکیک جنسیتی پی نبرده اند. می دانم که با توجه به جوانی ام مرا به کوره نمی فرستند. بنابراین در انتظار من کار است، و به دنبال آن آزادی. خداییش چیزی بهتر از آژادی در این دنیای دون وجود دارد؟!…

اما ظاهرا اتاق گازی در انتظار نیست، یک راهنمای لهستانی که مرتب صدایش می لرزد و احساساتی می شود دارد توضیحاتی راجع به اینجا می دهد. هر چه به او می گویم من دنبال کار می گردم، کار انسان را آزاد می کند به خرجش نمی رود که نمی رود. یکی می پرسد گاز؟ می گویم نه بابا کار!  یکی در می آید که : این اتاقهای گاز را که می گویید پس از جنگ ساخته اند. اگر اتاق گازی بوده چظور متفقین آن را بمباران نکرده بودند؟ سکوت بدی فضا را فرا می گیرد. به احترام آن افرادی که میلیونی اینجا کشته شده اند، کسی دلش نمی خواهد به این سوالات فکر کند. ما را به اتاقهایی می برند که در آنها پشت شیشه وسایل بازمانده از یهودیانی وجود دارد که اینجا کشته شده اند. نمی دانم چرا کفشهای تا به تای دختربچه ها دلم را آشوب می کند. یک عالمه قوطی گاز زیگلون را نشان می دهند و می گویند از اینها برای ضدعفونی کردن محیط استفاده می شده و بعدا فکر می کنند که از آن برای کشتن افراد استفاده کنند. این آشویتزی که دارند نشان می دهند سه مرحله دارد:

۱- Concentration

۲-Extermination

۳-Working

یعنی همینجوری الکی نیست که کسی را به مرحله آزادی از راه کار ببرند (مرحله سه). بایستی اول زندانیان متمرکز شوند، بعد گروهی که از مرحله دوم یعنی «راحت کردن» جان سالم بدر می برند می رسند به مرحله کار کردن. کار کردن، کار کردن، کار کردن تا بوق سگ… یک جور روش خالص سازی است دیگر…

دفعه بعد راجع به آشویتز ۲ یعنی BIRKENAU برایت می نویسم.

سوپ بخور. بدرود

بهمن

به اشتراک‌گذاری این مقاله در شبکه‌های اجتماعی