دارالتعویض یا زایشگاه!
در شهری دور افتاده و کنار افتاده و تک افتاده در گوشه نقشه که هرگاه کمی نقشه را کج می کشیدند از عالم هستی محو می شد، مردمان ساده و با صفا زندگی می کردند که مشغله خاصی نداشتند. مزارعی داشتند که دیمی کاشته بودند و دیمی آبیاری می شد دیمی برداشت می شد و خوراک بخور و نمیری برایشان جور می کرد. اما در این گوشه که ظاهرا موجودات دو پای دیگر کمتر راهشان به آن می افتاد و مردمان از آزار همنوعانشان می توانستند نفس راحتی بکشند، معضلی ذهنی در جان مردمان شهر خلیده بود. موضوع این بود