ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

آرشیو مقالات

مرزآباد!
یکی بود یکی نبود. سالها پیش از این مردمانی بودند که زندگی در مرز را برگزیده بودند. آنها از مغولان، تاتارها، گاوهای وحشی، خرسهای قطبی، پشه و مگس، یا از سرما و گرما گریخته بودند؟ نه نه اشتباه نکنید. اینها تنها مردمانی بودند که مکان زندگی خود را نه از روی گریختن یا واهمه یا چشم و هم چشمی، بلکه از روی عشق و شوق برگزیده بودند. حالا چرا یک منطقه مرزی؟ مگر زندگی شان از راه قاچاق می گذشت؟ هم بله و هم خیر. خیر از این جهت که مرز مذکور مرز دو کشور نبود، بلکه مرز و شکافی
ادامه مطلب
دارالوداع!
مردمان اتفاق نظر نداشتند که نام قبلی دارالوداع چه بوده. برخی از درود و برخی دیگر از وداعیه نام می بردند. برخی دیگر هم می گفتند که تا دیرزمانی پیش اصلا نامی نداشته. آنان چنین دلیل می آوردند که اولین بار قطاری در مسیر خود در این منطقه خراب شده بود، و خرابی اش مدتها به طول انجامیده بود، به طوری که مهندسین می بایست برای تعمیر قطار که چند ماه طول کشیده بود در چادرهایی اسکان پیدا می کردند. همین چادرها بعدا با گسترش خود شهر را به وجود آورد. البته شهری که بارها بخاطر بادهای شدید و بارانهای
ادامه مطلب
دارالگمرکات!
  یکی بود یکی نبود. سالها پیش از این در سرحدات کشور یاجوج و در مرز با کشور ماجوج شهری وجود داشت که چون اقتصادش بر پایه گمرکی بود که از کالاهای ورودی می گرفت به دارالگمرکات مشهور بود. حتما می پرسید دارالگمرکات دیگر چه صیغه ای است؟ بگویید دارالگمرک. اما عجله نکنید. واقعیت این است که اسم شهر در ابتدا همین بود، اما به مرور زمان با تاسیس اداره «گمرک داخلی» – که برای اولین نوع خود در جهان به شمار می آمد و مردمان شهر از این ابداع و نوآوری بسیار بر خود می بالیدند – دارالگمرک به
ادامه مطلب
دارالتعویض یا زایشگاه!
در شهری دور افتاده و کنار افتاده و تک افتاده در گوشه نقشه که هرگاه کمی نقشه را کج می کشیدند از عالم هستی محو می شد، مردمان ساده و با صفا زندگی می کردند که مشغله خاصی نداشتند. مزارعی داشتند که دیمی کاشته بودند و دیمی آبیاری می شد  دیمی برداشت می شد و خوراک بخور و نمیری برایشان جور می کرد. اما در این گوشه که ظاهرا موجودات دو پای دیگر کمتر راهشان به آن می افتاد و مردمان از آزار همنوعانشان می توانستند نفس راحتی بکشند، معضلی ذهنی در جان مردمان شهر خلیده بود. موضوع این بود
ادامه مطلب
دارالشفاء یا دارالجنبان!
یکی بود یکی نبود. شهری بود در انتهای دشتی سرسبز و خوش آب و هوا که مخصوصا صیفی جات و میوه های تابستانی آن معروف بود و به تازگی در تقسیمات جدید کشوری نام آن را از دارالشفا به دارالجنبان تغییر داده بودند. وجه تسمیه شهر این بود که در این شهر بنا به تصویب شورای شهر از «عضو الجنبان» بجای پول برای داد و ستد استفاده می شد و آن عبارت از عضوی از بدن بود که دو شرط داشته باشد: اولا اندام بدن باشد – یعنی دست و پا و احیانا دم؛ و ثانیا جنبان باشد. بنا قانون
ادامه مطلب
راهزنان خروستان (دارالالوات!)
یکی بود یکی نبود. دهی بود بی نام در سرزمین خَروِستان که تمام آنان از راه رهزنی روزگار می گذراندند. آنان پس از اینکه شیوه های دیگر زیستن چون دریوزگی، تمارض، خبرچینی و کاسه لیسی را امتحان کرده بودند در نهایت به آنجا رسیده بودند که بهترین شیوه زیستن یورش بردن به سرزمینهای همسایه و غارت و چپاول اموال آنان است. اهالی این ده بیشتر از ده پانزده نفر نفر نبودند ولی چنان بر دل همگان رعب و وحشت انداخته بودند که همه تعداد آنها را با اشباح ذهنی خود جمع زده بودند و به عدد ده میلیون و پنجاه
ادامه مطلب