ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

برهم زننده بساط ظاهر بینان

شوپنهاور، برهم زننده بساط ظاهربینان

کتاب «هملت» شکسپیر را می‌خواندم(پارسی از م. ش. ادیب سلطانی/ انتشارات نگاه/ ۱۳۸۹) و با خود گفتم چه خوبست روانپزشکان صحنه دوم از پرده دوم را، آنجا که پولونیوس می‌خواهد پی ببرد که آیا واقعا هملت دیوانه شده است یا اینکه خود را به دیوانگی زده است، بخوانند و با مطالب سطحی و کم مایه درسنامه‌های روانپزشکی مقایسه کنند و درسها بگیرند.

  همین احساس موقع خواندن  کتاب «در باب حکمت زندگی» شوپنهاور (ترجمه محمد مبشری/ انتشارات نیلوفر/ ۱۳۸۹) رخ داد. واقعا اگر این کتابها به برنامه‌های درسی اضافه شوند چه تحولی که رخ نخواهد داد.(البته این جمله زیادی خوش‌بینانه است!) شاید آن موقع یاد بگیریم شاد بودن را بقول آقای الهی قمشه‌ای بایستی یک «مقام» به حساب آورد، و انتظار اینکه این مقام تنها و تنها از یک دارو حاصل شود، و ما بخواهیم به همان زندگی متظاهرانه‌مان ادامه بدهیم، انتظار بیهوده‌ای باشد. شاید یاد بگیریم که «خوشبختی به آسانی دست یافتنی نیست: یافتن آن درون خود دشوار است و در جای دیگر ناممکن»(شامفور)[نقل قولها از اینجا به بعد از کتاب «در باب حکمت زندگی» است]. شاید بفهمیم ارسطو راست می‌گوید که «همه انسانهای برجسته، چه در حیطه فلسفه، چه در سیاست، چه در قلمرو هنر شاعری یا هنرهای  تجسمی انسانهایی افسرده‌اند». شاید این گفته ما را کمی به فکر فرو ببرد که«هر کس به همان اندازه که معاشرتی است، از نظر فکری فقیر و بطور کلی عامی است. زیرا آدمی در این جهان انتخابی چندان ندارد، جز اینکه میان تنهایی و فرومایگی یکی را برگزیند». شاید این برایمان در جامعه‌ای که روز به روز بیشتر در دام تظاهر گرفتار می‌شود تلنگری باشد کهحماقت بزرگی است که آدمی به منظور برنده شدن در بیرون، در درون ببازد». شاید بفهمیم بر خلاف آنچه که فکر می‌کردیمدر همه طبیعت قابلیت رنج کشیدن نیز بر حسب درجه شعور افزایش می‌یابد، در نتیجه در اشخاص بسیار باشعور به بالاترین درجه می‌رسدشاید در جامعه‌ای که حرف اول را گناه اول یعنی حرص و آز می‌زند شنیدن چنین جمله‌ای از لوسیان برآشوبنده باشدغنای روح تنها ثروت حقیقی است، باقی ثروتها همه بیشتر موجب زیانند تا سودشاید دریابیمهیچ لذتی جز آموختن اعتبار نداردشاید بخواهیم به این گفته احترام بگذاریم کهامساک در خوردن سلامت بدن را تضمین می‌کند، و امساک در معاشرت، سلامت روان راشاید جا بخوریم از اینکه شوپنهاور بزرگ می‌گویدهیچ کس را به خاطر رفتار غرور‌آمیز و بی‌اعتنایی اندک از دست نمی‌دهیم، بلکه به این علت که رفتاری بیش از اندازه دوستانه و فروتنانه از ما دیده استو درنهایت این کلام آتشین و موجز که راه را برای هرگونه زیاده گویی می‌بنددنه عشق ورزیدن، نه نفرت داشتن، نیمی از حکمت زندگی است و نه چیزی گفتن، نه چیزی را باور کردن نیم دیگر آن. البته باید به جهانی که در آن بکار بستن این قواعد ضروری است پشت کرد».

حیفم می‌آید بعد از این جمله چیز دیگری بنویسم. فقط یاد اینشتن می‌افتم، یاد آن روح بزرگی که می‌گفت:« «من به معنای واقعی کلمه یک مسافر تنها هستم بدون شک چنین فردی قسمتی از بی‌گناهی و لاقیدی خود را از دست می‌دهد اما از سوی دیگر وی در سطحی وسیع از وابستگی به نقطه نظرات، عادت‌ها و قضاوت‌های دیگران رهاست و از وسوسه ساختن آرامش درونی خود بر اساس این اصول لرزان و نا‌امن خودداری می‌کند

به اشتراک‌گذاری این مقاله در شبکه‌های اجتماعی