ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

دو حافظ فرهنگ ایران زمین

دو حافظ فرهنگ ایران زمین (بخش اول)

دو حافظ قرآن

دو هنرمند و دانشمند

دو تکفیر شده و لعن شده!

در دهر چو من یکی و آن هم کافر

پس در همه دهر یک مسلمان نبود!

از ۲۵۰ جلد کتابهای ابن سینا، بخش کوچکی از آنچه به دست ما رسیده شامل این موارد است:

-کتاب شفا(مفصلترین دایره المعارف علمی که در همه زبانها به دست یک نفر نوشته شده)

-کتاب قانون(دایره المعارف پزشکی و موثرترین کتاب در تاریخ طب، که تا ۴۰۰ سال در دانشکده های پزشکی اروپا تدریس می شد)

-دانشنامه علائی (نخستین کتاب فلسفه نوشته شده به زبان فارسی)

-الارجوزه فی الطب (کل اصول طب به شعر)

-الاشارات و التنبیهات (آخرین کتاب دایره المعارفی که شاهکار اوست)

-رساله الطیر (که بعدها مورد تقلید احمد و محمد غزالی و نجم الدین رازی قرار می گیرد و حتی پایه ای می شود برای سرایش شاهکار عطار: منطق الطیر، و همینطور آثار گوناگون روزبهان بقلی شیرازی و رساله عقل سرخ شهاب الدین سهروردی)

-حی ابن یقظان (که بعدها مورد تقلید ابن طفیل قرار می گیرد)

-منطق المشرقیین (که متاسفانه اکثر مجلدات آن در حمله مسعود غزنوی به اصفهان سوزانده شد)

به قول سید حسن نصر (در کتاب سه حکیم مسلمان) :

“ابن سینا نقش فرشته نگهبان یا ملک حافظ را در علم و ادب [ایران زمین] داشته و هر وقت و هر جا که پیشرفتی در یکی از شاخه های علم و فلسفه در جهان اسلامی پیدا شده است، اثری از وی در آن پیشرفت دیده می شود.”

از آثار حافظ (مانند حاشیه بر کشاف) چیزی غیر از غزلیاتش در دست نیست، اما همین اندک غزلیات، اقیانوسی از معناست، و کمتر کسی است که در این مورد شکی داشته باشد!

در مورد اینکه “حافظ شیرازی” چگونه حافظ فرهنگ بوده نیز رجوع کنید به فصل دهم (حافظ فرهنگ بر پرده گلریز) از کتاب ‌#حافظ_و_رود_جادو ، اثر دکتر #فرزام_پروا، انتشارات نگاه، چاپ پنجم


دو حافظ فرهنگ ایران زمین (بخش دوم)

دو حافظ قرآن

دو هنرمند و دانشمند

دو تکفیر شده و لعن شده!

ای کاش بدانمی که من کیستمی

سرگشته به عالم از پی چیستمی

گر مقبلم آسوده و خوش زیستمی

ورنه به هزار دیده بگریستمی

ابن سینا

در اندرونِ منِ خسته‌دل ندانم کیست

که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب؟

بنال، هان که از این پرده کارِ ما به نواست

مرا به کارِ جهان هرگز التفات نبود

رخِ تو در نظرِ من چنین خوشش آراست

از آن به دیرِ مغانم عزیز می‌دارند

که آتشی که نمیرد همیشه در دلِ ماست

چه ساز بود که در پرده می‌زد آن مطرب

که رفت عمر و هنوزم دماغ پُر ز هواست

ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند

فضایِ سینهٔ حافظ هنوز پر ز صداست…


دو حافظ فرهنگ ایران زمین (بخش سوم)

دو حافظ قرآن

دو هنرمند و دانشمند

دو تکفیر شده و لعن شده!

دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت

یک موی ندانست ولی موی شکافت

اندر دل من هزار خورشید بتافت

آخر به کمال ذره ای راه نیافت

ابن سینا

عشق دردانه‌ست و من غَوّاص و دریا میکده

سر فروبُردم در آن جا تا کجا سر بَرکُنم

من که از یاقوت و لَعلِ اشک دارم گنج‌ها

کِی نظر در فیضِ خورشیدِ بلنداختر کنم

حافظ شیرازی

فروتنان دانشمداری چون بوعلی و حافظ، بخت آن را داشته اند که در طول عمر خود، به مدد دانش و تهذیب نفس و پاره کردن غشای ضخیم خرافات و توهمات دین و دانش، تا کرانه ها و محدوده های دریای دانش غواصی کنند، و  پا به منزل غایی دین و دانش، یعنی حیرت و شور و سرمستی بگذارند:

من خود ای ساقی از این شوق که دارم مستم

تو به یک جرعه دیگر ببری از دستم

هر چه کوته نظرانند بر ایشان پیمای

که حریفان ز مل و من ز تأمل مستم

اینان با تبری جستن از گزاف گویان بی مایه، به نادانی و گدایی و فقر دانش خود اعتراف می کنند، که روح که وسعت می گیرد، هر دانش و دینی در برابرش خرد و بی مایه جلوه می کند:

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه

چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

چرا که در روی کره زمین، علت العلل توحش، چیزی جز توهم نیست…


دو حافظ فرهنگ ایران زمین (بخش چهارم)

دو حافظ قرآن

دو هنرمند و دانشمند

دو تکفیر شده و لعن شده!

چرا که در روی کره زمین، علت العلل توحش، چیزی جز توهم نیست. اینان روحی چنان وسیع دارند که همتشان حتی با دست یافتن بر “چشمه خورشید” هم راضی نمی شود:

من که دارم در گدایی گنجِ سلطانی به دست

کِی طمع در گردشِ گردونِ دون‌پَرور کنم

گر چه گَردآلودِ فقرم، شرم باد از همتم

گر به آبِ چشمهٔ خورشید دامن تَر کنم

اینان برخلاف فقیهان و زاهدانی که بزرگان را تکفیر می کنند، به این گفته حکیم فردوسی عاملند که:

بزرگش نخوانند اهل خرد

که نام بزرگان به زشتی برد!

نادانان عمر حرام کن هم گویی کاری جز این ندارند که این نادره گنجینه های تاریخ را تقبیح، تکفیر یا تحقیر کنند، غافل از اینکه “عرض خود می برند و زحمت ما می دارند”، که یک روح وسیع تا کرانه های بودن، قابل کوچک شدن نیست، حتی اگر در زمانه خود، ساده اندیشان سعی کنند او را به زمین پست سکونتگاه های زیرزمینی شان بکشانند، سرانجام تلالوی روشنی روحشان از افق بشریت سر برخواهد زد…حتی از پس هزاره ها!

آن نغمه سرا را که تا محدوده های چشمه خورشید جلو آمده، و از نام و ننگ گذشته، چه باک از قدقد قداره بندان یاوه گو… که ماکیان را خوراکی، و اینان را خوراکی دیگر است…

گل در بَر و می در کف و معشوق به کام است

سلطانِ جهانم به چنین روز غلام است

گو شمع میارید در این جمع که امشب

در مجلسِ ما ماهِ رخِ دوست تمام است

در مذهبِ ما باده حلال است ولیکن

بی‌روی تو ای سرو گُل‌اندام، حرام است

تا گنجِ غمت در دلِ ویرانه‌، مُقیم است

همواره مرا کویِ خرابات مُقام است

از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است

وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است

مِی‌خواره و سرگشته و رندیم و نَظَرباز

وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است؟

با مُحتسبم عیب مگویید که او نیز

پیوسته چو ما در طلبِ عیشِ مدام است

حافظ منشین بی‌مِی و معشوق زمانی

که‌ایّامِ گل و یاسمن و عیدِ صیام است


دو حافظ فرهنگ ایران زمین (پنجم)

دو حافظ قرآن

دو هنرمند و دانشمند

دو تکفیر شده و لعن شده!

حال که سخن به باده رسید، بد نیست به موضوع ستایش باده یا خمریه سرایی توسط ابن سینا و حافظ (۱) هم بپردازیم. این هم از آن مواردیست که ظاهر بینان درکی از آن ندارند. گویی اصرار غزالی در تکفیر شدیداللحن ابن سینا، به همین موضوع شراب برمی گردد، البته در کنار انکار معاد جسمانی، چیزی که در مورد آن، صدرالدین شیرازی راه بهتری پیش گرفت: او به جای اینکه همچون کودکی که شیشه شیر را از او گرفته اند، به تحقیر و تکفیر ابن سینا بپردازد، فصل کاملی را در کتابهای اسفار و شواهدالربوبیه، بر اساس حرکت جوهری، به اثبات معاد جسمانی اختصاص داد (که البته با معاد جسد زمینی متفاوت است) او که خود از این زهاد و فقها دل پری داشت، و آنها را به پوشیدن “لباس تلبیس و ریا و قبای حیله و دغا” و نوشیدن “جام غرور از دست دیو رعنا” (۲) محکوم می کرد، به بوعلی حق می داد که با آن دانش ژرفی که در طبیعیات داشت، در مورد این شکل از معاد شک ورزی کند. هر چه باشد مهمترین معلم طبیعیات او، مثل خیلی جاهای دیگر، ابن سینا بود.

اما در مورد خمریه سرایی، دیدگاه ژرف دکتر زرین کوب بسیار قابل توجه است: “خمریه های ایرانی سرود شورش و قیام بر ضد اهل ظاهر و بر ضد سالوس و ریا به نظر می رسد.”

اگر سالوس و ریا بیماری اجتماعی ماست، که از ازمنه دور بوده و هست، برای یک طبیب جامعه چون ابن سینا و حافظ، چه کار ارزنده تر از تاختن به آن؟ الحق که دست مریزاد!

غذای روح بود باده رحیق الحق

که رنگ و بوش کند رنگ و بوی گل را دق

عقیق پیکر و یاقوت فام و لعل سرشت

همای گردد اگر جرعه ای بنوشد بق

به طعم تلخ چو پند پدر ولیک مفید

به نزد جاهل باطل، به نزد دانا حق

حلال گشته به تجویز عقل بر دانا

حرام گشته به فتوای شرع بر احمق

می از جهالت جهال شد به شرع حرام

چو ماه کز سبب منکران دین شد شق…

ابن سینا

صوفی بیا که آینه صافیست جام را

تا بنگری صفای می لعل فام را

راز درون پرده ز رندان مست پرس

کاین حال نیست زاهد عالی مقام را

حافظ مرید جام می است ای صبا برو

وز بنده بندگی برسان شیخ جام را

(۱) برای شرح بیشتر رجوع کنید به کتاب #حافظ_و_رود_جادو از همین نویسنده

(۲) رساله سه اصل


دو حافظ فرهنگ ایران زمین (ششم)

دو حافظ قرآن

دو هنرمند و دانشمند

دو تکفیر شده و لعن شده!

شجاعت حافظ را در سرودن ابیاتی چون:

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید

که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها

و:

در مذهب ما باده حلال است ولیکن

بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است

و سخن گفتن از می و مغ و خرابات در محیط پر از سالوس شیراز قرن هشتم (که در آن گربه زاهد نماز می کرد و محتسب فاسق و ریاکار میخانه ها را تعطیل می کرد) مقایسه کنید با شاعری که دو قرن پیش اش در گنجه، میان مسیحیان و  دور از تعصبات مذهبی چنین قسم و آیه می آورد:(۱)

نپنداری ای خضر فرخنده پی

که از می مرا هست مقصود می

من از می همه بیخودی خواستم

بدان بیخودی مجلس آراستم

مرا ساقی آن فره ایزدی است

صبوح آن خرابی، می آن بیخودی ست

وگرنه به ایزد که تا بوده ام

به می دامن لب نیالوده ام

گر از می شدم هرگز آلوده جام

حلال خدا باد بر من حرام

و در عین حال مبدع ساقی نامه بود و پرشورترین مجالس بزمی را می سرود و در اشعاری دیگر تسلط خود را بر انواع خمریات به کرسی می نشاند و از ساقی برای خودش و شاه طلب می [لابد می روحانی!] می کرد:(۲)

بیا ساقی از خم دهقان پیر

به من ده یکی ساغر دستگیر

از آن می که جانداروی هوش باد

مرا شربت و شاه را نوش باد

و به این ترتیب حکیمی الهی با همه عظمت و ژرفای سخنش، به جریان یک بیماری اجتماعی افتاد. البته این خبط و خطا را بایستی در کنار خطاهای دیگرش چون برتر شمردن شعرش از فردوسی و نزول وحی بر اسکندر و … قرار داد.(۳)

(۱) از کتاب مخزن الاسرار

(۲)از کتاب شرف نامه

(۳) گرچه ما در کتاب #نظامی_و_هفت_عطر_و_پیکر بیشتر به عطر و عظمت سخنان او خواهیم پرداخت تا خطاهایش که از هر انسان فای دیگری هم انتظار می رود! برای این منظور هم آینه ای از شاعر همعصرش روبرویش قرار می دهیم، یعنی عطار نیشابوری.


دو حافظ فرهنگ ایران زمین (هفتم)

دو حافظ قرآن

دو هنرمند و دانشمند

دو تکفیر شده و لعن شده!

شباهتهای سرشتی و شخصیتی حجت الحق و لسان الغیب

حافظان فرهنگ، طبیبان فرهنگ هم هستند، منتها دو نوع طبیب داریم: طبیب خرد، طبیب عشق (به این تقسیم بندی در اشعار حافظ برخواهیم گشت).

یک طبیب، می خواهد طبیب خرد باشد یا طبیب عشق، به بیماریهای فرهنگ، بی اعتنا نیست: خاصه اینکه این بیماریها، گاه مانند کرونا و حتی هاری، از درجه سرایت بالایی هم برخوردارند. کم نبوده وهمیات و خرافاتی که در یک گفتار پاکیزه وارد شده اند، و آن را از درون پوسانده اند. می بینیم که هر دو حافظ فرهنگ ما، به بیماری وخیم و مسری سالوس و ریا واکنش نشان داده اند. اما این تنها بیماری فرهنگ نیست. هر دوی این طبیبان حافظ و حافظان طبیب، به انواع و اقسام بیماریهای دیگر فرهنگ هم واکنش نشان داده اند: اجتناب هردوی آنها از وهم افکنی، و اهتمام هردو به وهم زدایی بسیار قابل توجه و چشمگیر است. ابن سینا در کنار روشنگریهایش در تمام علوم زمانه، که “شایسته” نام علمند (از موسیقی و فن شعر بگیرید تا منطق و طبیعیات)، رساله ای هم دارد در رد طالع بینی شایع زمانه، به نام “ابطال احکام النجوم”. حافظ می فرماید:

ساقی بیا که شد قدحِ لاله پر ز می

طامات تا به چند و خرافات تا به کی؟

شاید اگر ما فرزندان آنها، به پیامشان بیشتر گوش می کردیم، امروز انقدر دچار انواع خرافه ها و وهمیات بنیان فکن نبودیم. حافظ حتی وقتی می گوید:

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت

آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد!

نشان می دهد حتی اسیر دست و پا بسته پیر خود هم نیست: پیری که می تواند با فلج کردن قوه نقادی، جماعت بزرگی را مع الاسف به گمراهی بکشاند! تاریخ ما مملو از این پیران گمراه است، و فجایعی که به بار آورده اند، یا به قول حافظ:

ما را به رندی، افسانه کردند

پیران جاهل، شیخان گمراه!


دو حافظ فرهنگ ایران زمین (هشتم)

دو حافظ قرآن

دو هنرمند و دانشمند

دو تکفیر شده و لعن شده!

شباهتهای سرشتی و شخصیتی حجت الحق و لسان الغیب

بله طبیب! اما دو نوع طبیب داریم: طبیب خرد، و طبیب عشق، که حافظ نازک کار، از اصطلاح اول در مورد ابن سینا، و از اصطلاح دوم در مورد خودش استفاده می کند، تا بر شباهتهای سرشتی و شخصیتی خود با ابن سینا انگشت بگذارد:

دل ضعیفم از آن می‌کَشَد به طَرْفِ چمن

که جان ز مرگ به بیماریِ صبا ببرد

طبیبِ عشق منم باده دِه که این معجون

فَراغت آرد و اندیشهٔ خطا ببرد

و:

ز مُلک تا ملکوتش حجاب بردارند

هر آن که خدمتِ جامِ جهان‌نما بکُند

طبیبِ عشق مسیحا‌دَم است و مُشفِق، لیک

چو دَرد در تو نبیند که را دوا بکُند؟

در حالی که:

در دفتر طبیب خرد باب عشق نیست

ای دل به درد خو کن و نام دوا مپرس

ما قصهٔ سکندر و دارا نخوانده‌ایم

از ما به جز حکایت مهر و وفا مپرس

برای حافظ آنقدر نام بوعلی با حفظ فرهنگ ایران زمین گره خورده، که به محض اینکه یاد او می کند، یاد دیگر حافظ ایران و فرهنگش یعنی فردوسی می افتد! البته اشاره او به هر دوی آنها رندانه است: او هم داستان اسکندر و دارا (داریوش سوم)را در شاهنامه خوانده، و هم خوب می داند که در دفتر طبیب خرد (بوعلی) باب عشق وجود دارد: هم در کتاب قانون بخش مفصلی به بیماری عشق اختصاص داده شده (فصل یازدهم از گفتار چهارم)، و هم اینکه ابن سینا رساله مستقل و سحرانگیزی در باب عشق دارد (رساله عشق)، رساله ای چند صفحه ای، و اعجاب انگیز به سبک خود بوعلی: در نهایت جامعیت، ایجاز و خردورزی؛ او بیخ درخت عشق را تا نهایی ترین ریشه اش در “وجود” حفاری می کند، چیزی که من در کار هیچ طبیب عشق دیگری به این درجه از موشکافانگی ندیده ام، از ضیافت سقراط بگیرید تا آثار فروید و لکان! گرچه معترفم که اگر به یمن ده ها سال تلاش شخصی، از روشنگریهای اینان برخوردار نشده بودم، با روش کلنگی پیشینیان، غیر ممکن بود به ظرایف سخن بوعلی دست یابم. (۱)

(۱) اسم کتابی را که با استفاده از روش باستان شناسی ادبی به نازک کاریهای رسائل ابن سینا پرداخته ام، گذاشته ام: جادوی سینوی، تا بر ارتباط او با حافظ هم تاکید کرده باشم ( کتاب حافظ و رود جادو )


دو حافظ فرهنگ ایران زمین (نهم)

دو حافظ قرآن

دو هنرمند و دانشمند

دو تکفیر شده و لعن شده!

شباهتهای سرشتی و شخصیتی حجت الحق و لسان الغیب

اما یک ویژگی مشترک شخصیتی ابن سینا و حافظ، شجاعت و بیباکی آنهاست، یک ویژگی اخلاقی مهم که سرمنشا تمام فضایل اخلاقی دیگر است. این دو چه در زندگی شخصی (که با امیران و شاهانی دمخور بودند که سبک مغزی و تلون مزاجشان بر همه آشکار بود) و چه در حوزه بال گستری اندیشه هایشان (که اندیشمندان دوران روشنگری اروپا را به خاطر می آورد) و چه در بی پروا سخن گفتن، بی باکانه زیستند، و بی باکانه و با شهامت تمام، تکفیر و تهدید شدند. گویی ما در ابن سینا و حافظ، قرنها پیش از کانت، طنین سخن او را می شنویم که می گوید: در بکارگیری فهم، و آنچه می اندیشی، جرات داشته باش!

بی جهت نیست که یکی از متفکران اروپایی، به نام فردریک استار، در کتابش دوران ابن سینا (و بیرونی) را دوران “روشنگری گمشده”می نامد: روشنگری شرقی که ۶۰۰ سال پیش از روشنگری غربی آغاز شد، و به یمن تلاش بزرگانی که آن را برنمی تابیدند (از سنایی و جامی بگیرید تا غزالی و فخر رازی) در نطفه خفه شد! چه بسا با قطعیت بتوان گفت صدای جرات ورزی ابن سینا را نه هم وطنان او، که از طریق ترجمه های آثار او، دکارت و کانت شنیدند، و اینگونه بود که جنبش روشنگری (که روانکاوی یکی از فرزندان آن است) زاده شد، ولی در غرب! حال در “باستان شناسی ادبی” تلاش ما این است که یکی از فرزندان روشنگری سینوی را از غرب به سرزمین مادری اش برگردانیم!


دو حافظ فرهنگ ایران زمین (دهم)

دو حافظ قرآن

دو هنرمند و دانشمند

دو تکفیر شده و لعن شده!

شباهتهای سرشتی و شخصیتی حجت الحق و لسان الغیب

حافظ قرابت سرشتی و روحی خود را با ابن سینا خوب می داند:  او به نحوی استثنایی (در مورد یک دانشمند) به دو دایره المعارف او در شعرش اشاره کند:

دی گفت طبیب از سرِ حسرت چو مرا دید

هیهات که رنجِ تو ز “قانونِ شفا” رفت

حافظ به تنها اتر دانشمندانه دیگری که در غزلیاتش اشاره می کند کتاب “کیمیای سعادت”است، اما اشاره او به این کتاب دوجلدی (که خود خلاصه احیاء علوم الدین است) همراه نوعی کنایه است، گویی نوشتن این کتاب بیهوده بوده، و کل آن را می توان در یک کلمه خلاصه کرد:

بیاموزمت “کیمیای سعادت”

ز هم صحبت بد جدایی جدایی

چرا که نویسنده آن یعنی امام محمد غزالی، کسی است که جفت و همزاد روحی او، یعنی بوعلی را تکفیر کرده است!

و چه قرابتی برای دو دانشمند کم نظیر، بیشتر از غریب بودن در سرزمین مادری؟!

هنوز پس از صدها سال گریز، و پیش از ساخته شدن حافظیه به همت علی اصغر حکمت، هر ساله سنگ قبر حافظ را در موطنش شیراز می شکستند. (مراجعه کنید به کتاب #حافظ_و_رود_جادو ) اما غربت بوعلی حتی از حافظ عظیمتر است:

در حالی که کتاب قانون بوعلی (دایره المعارف پزشکی) اولین کتابیست که در تاریخ بعد از انجیل در شهر گوتنبرگ آلمان چاپ شد، کتابی که هفتصد سال در دانشکده های پزشکی اروپا تدریس می شد، در سرزمین مادری بوعلی، تا حدود ۶۰ سال پیش، از عربی به فارسی ترجمه نشده بود! تازه فکر می کنید وضع شفا از قانون بهتر است؟

دایره المعارف دیگر ابن سینا یعنی شفا (در منطق، ریاضیات، طبیعیات و الهیات) هنوز که هنوز است به طور کامل به فارسی ترجمه نشده است!


دو حافظ فرهنگ ایران زمین (یازدهم)

دو حافظ قرآن

دو هنرمند و دانشمند

دو تکفیر شده و لعن شده!

شباهتهای سرشتی و شخصیتی حجت الحق و لسان الغیب

کافیست برای اینکه درکی از اعجاب انگیزی این دو روح موسع و منبسط که در زمانه خودشان نمی گنجیدند، داشته باشیم، آنها را با بزرگانی که تنها حدود صد سال با ایشان فاصله دارند مقایسه کنیم: غزالی در مورد ابن سینا، و استاد سخن سعدی در قیاس با حافظ!

البته منظور تخفیف مقام بلند سعدی، که معمار زبان شیرین امروزین ماست، نیست، بلکه منظور مشخص شدن جایگاه رفیع حافظ است. شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی، تنها حدود صد سال پیش از حافظ در همان شهر زندگی می کرده: پیری در مقام یک شیخ صوفیه، دارای خانقاه، مدرس عالی مقام نظامیه بغداد، و دنیا دیده، که شرح برخی از سفرهایش را من جمله در گلستان آورده است، سفرهایی از ترکستان چین تا معبد سومنات هند و بغداد و شام. اما این پیر گرانمایه در مقدمه گلستان چنین ابیاتی آورده است:

ای کریمی که از خزانهٔ غیب

گَبر و تَرسا وظیفه‌خور داری

دوستان را کجا کنی محروم

تو که با دشمن این نظر داری

از نظر این شیخ بزرگ، گبر (زرتشتی) و ترسا (مسیحی) از زمره دشمنان (مسلمین یا خدا)هستند. حال مقایسه کنید با حافظ شیرازی، که به چنان درجه ای رسیده، و چنان جوهره دین را بوییده و آشامیده، که برای او اختلاف ادیان و مذاهب، جز بازیچه ای برای جنگهای دنیوی نیست:

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه

چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

چرا انقدر حافظ از دیر مغان می گوید؟ چرا اشعارش حاوی اطلاعات دقیقی از آیینهای میترائیسم است؟ چون او به جایی رسیده که بن مایه ادیان است:

ز دوستان تو آموخت در طریقت مهر

سپیده دم که هوا چاک زد شعار سیاه

که اشاره به یکی از مراسم آیین تشرف میترائیسم (طریقت مهر) است که در آن در فضایی تاریک، ناگهان پرده ها را کنار می زنند. حتی یکی از غزلیات حافظ از ابتدا تا انتها شرح آیین های ورود طریقت مهر است (رجوع کنید به کتاب #حافظ_و_رود_جادو ) تعجبی ندارد که به تحقیق یکی از پژوهشگران، مضمونهای دانشمند بحرالعلومی چون حافظ در همان غزلیات معدودش، حدود بیست و پنج برابر مضمونهایی باشد که سعدی شیرین سخن در اشعارش آورده است! نکته ای که به نظر من کسانی که روی دین بزرگ غزلیات حافظ به غزلیات سعدی تاکید می کنند، و تضمینهای فراوانی که او از اشعار سعدی در غزلیاتش آورده، ندیده اند: مساله اصلی پهلو گرفتن اقیانوسی در کنار دریاست، نه جاری شدن رودی، هرچند جادو، از دریا!


دو حافظ فرهنگ ایران زمین (دوازدهم)

دو حافظ قرآن

دو هنرمند و دانشمند

دو تکفیر شده و لعن شده!

شباهتهای سرشتی و شخصیتی حجت الحق و لسان الغیب

صبا به خوش‌خبریِ هُدهُدِ سلیمان است

که مژدهٔ طرب از گلشنِ سبا آورد

علاج ضعف دل ما کرشمهٔ ساقیست

برآر سر که طبیب آمد و دوا آورد

حافظ حتی در خیال، پیش بوعلی می رود و خود را برای معاینه و گرفتن نبض و درجه حرارت به دست او می سپارد (هر چه باشد او تنها کسی است که رساله ای در “نبض شناسی” نوشته است)، اما در انتها به این نتیجه می رسد که مشکل او را طبیب عشق بهتر حل می کند:

ای که طبیبِ خسته‌ای، رویِ زبان من ببین

کـاین دم و دود سینه‌ام، بار دل است بر زبان

گرچه تب استخوان من کرد ز مهرْ گرم و رفت

همچو تبم نمی‌رود آتشِ مهر از استخوان

حال دلم ز خالِ تو هست در آتشش وطن

چشمم از آن دو چشم تو خسته شده‌ست و ناتوان

بازنشانْ حرارتم ز آب دو دیده و ببین

نبض مرا که می‌دهد هیچ ز زندگی نشان

آن که مدام شیشه‌ام از پی عیش داده است

شیشه‌ام از چه می‌برد پیش طبیب هر زمان؟

حافظ از آب زندگی شعر تو داد شربتم

ترکِ طبیب کن بیا نسخهٔ شربتم بخوان

 رسیدن به چشمه خورشید و آینه سکندر علائمی دارد، که یکی از مهمترین آنها “وهم زدایی”است؛ به این ترتیب وهم زدایان سلسله جنبان فرهنگ ما، در مورد دیگر بزرگان فرهنگمان می توانند چون “سنگ محک”عمل کنند. آینه ابن سینا-حافظ آینه ای است برای دیدن واضح چهره درونی دیگر بزرگان، چون حکیم نظامی گنجوی.


دو حافظ فرهنگ ایران زمین (سیزدهم)

دو حافظ قرآن

دو هنرمند و دانشمند

دو تکفیر شده و لعن شده!

شباهتهای سرشتی و شخصیتی حجت الحق و لسان الغیب

اگر آن تُرکِ شیرازی به‌‌ دست‌ آرَد دلِ ما را

به خال هِندویَش بَخشَم سَمَرقند و بُخارا را

بی شک حداقل یکی از مهمترین دلایل حضور سمرقند و بخارا در ذهن حافظ -که در زمان حافظ هنوز جزئی از خاک ایران بودند و جزئی از “فتوحات”پرشمار ناصرالدین به شمار نمی آمدند – بخاطر رودکی (رودک در نزدیکی سمرقند) و ابن سیناست، که متولد بخارا است. گویی ابن سینا چنان خورشید بزرگی است که به او مستقیما نمی توان خیره شد، و تنها می توان با گوشه چشم به او اشارتها کرد.

آیا تحول و انقلاب حافظ در شعر فارسی – و حتی در زبان علی الاطلاق – بخاطر آن نبوده که حافظ زبان و موسیقی آن را در طی سالها مورد مطالعه دقیق قرار داده بوده، تا بتواند تا آنجا که زبان اجازه استحاله می دهد، آن را به موسیقی نزدیک کند؟ (رجوع کنید به کتاب #حافظ_و_رود_جادو ) در این راه چه راهنمایی بهتر از ابن سینا می توانست به او کمک کند که به سیاق کارهای دیگرش،اثری دایره المعارفی در اصول و مبادی علم آواشناسی دارد (۱)فصل ششم این کتاب که در آن ابن سینا برای اولین بار به شباهت اصوات گفتاری با آواهای طبیعت می پردازد بسیار نوآورانه و بکر است و تا آنجا که می دانم کس دیگری این رشته فکر او را تا به حال ادامه نداده است. (موضوعی که در کتاب #حافظ_و_رود_جادو هم به آن اشاره کردیم).

(۱)دایره المعارف بزرگ اسلامی، جلد چهارم، صفحات ۴۶ تا ۴۸


دو حافظ فرهنگ ایران زمین (چهاردهم)

دو حافظ قرآن

دو هنرمند و دانشمند

دو تکفیر شده و لعن شده!

شباهتهای سرشتی و شخصیتی حجت الحق و لسان الغیب

اَلْعارِفُ شُجاعٌ‌ کَیفَ لا وَ هُوَ بِمُعزِلٍ عَنْ تَقیَّهِ المَوت

عارف شجاع است و از هیچ امری هراس ندارد حتی مرگ، و چگونه چنین نباشد که او قبل از مرگ طبیعی، به اراده خود مرده است و مرگ را بارها چشیده است.

📚اشارات و تنبیهات ابن سینا

نمط نهم

دست از طلب ندارم تا کامِ من برآید

یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید

بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر

کز آتش درونم دود از کفن برآید

بنمای رخ که خَلقی والِه شَوَند و حیران

بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید

جان بر لب است و حسرت در دل که از لبانش

نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید

از حسرتِ دهانش آمد به تنگ جانم

خود کامِ تنگدستان کی زان دهن برآید

گویند ذکرِ خیرش در خیلِ عشقبازان

هر جا که نامِ حافظ در انجمن برآید

حافظ شیرازی

به اشتراک‌گذاری این مقاله در شبکه‌های اجتماعی