بخش اول
سقراط فیلسوف و عارف یونانی (۱) تا قله “من نمی دانم”صعود کرد. او گفت جان عزیز است، ولی قانون از جان عزیزتر است (۲).
دوستم می گفت پس از سالها رنج و زحمت، مدیر شرکت توریست ایران شدم (۳)، با همه فروتنی هایی که در زندگی داشتم، فکر کردم مدیر واردی هستم و دیگر نیازی به بالا بردن معلومات خود نمی دیدم. قله جبال “نمی دانم” چندان مفهومی نداشت در نتیجه دسته گلی به آب دادم که چون مسئولیت سرم می شد با برنامه ای مدون آن را حل کردم و بعد عهد کردم تا اطلاع کافی به دست نیاوردم تصمیم گیری نکنم.
با آقای دهستانی سناتور انتخابی یا انتصابی (۴)، سال ها دوست بودم. اوائل کارم در شرکت توریست ایران به دیدنم آمد…
(۱) [یا به قول لکان، اولین پیش قراول روانکاوی]
(۲) [درک این مطلب مرحله ای مهم در تمدن بشری است. جامعه ای که برای قانون احترام قائل نباشد، نمی تواند ادعای دینی بودن داشته باشد.]
(۳) [یادآور زمانی که شادی از جامعه کوچ نکرده بود و جزو محرمات نشده بود.در زمان بهرام گور، او هزاران نوازنده از هندوستان به ایران آورد تا مردم خدای نکرده شاد باشند. کریمان مردمان را مهمان کرمشان می کنند و لئیمان مهمان لئامتشان]
(۴) [گاهی در یک جامعه برای تبدیل این “ص” به “خ” به ریخته شدن خون هزاران نفر و صدها سال زمان نیاز است.حب قدرت شیرین است!]
بخش دوم
اوائل کارم در شرکت توریست ایران به دیدنم آمد. بحث خرید پنج دستگاه اتومبیل سواری برای استفاده توریست ها بود (۱). وی با استفاده از سابقه دوستی فروش خودرو “فورد تانوس” خود را پیشنهاد کرد. من هم پذیرفتم، بلافاصله به محضر رفتیم و معامله انجام گردید. پنج هزار تومان (۲) نقد و ده هزار تومان چک وعده دار سه ماهه بوی دادم و به گمان من، این معامله شیرین! انجام گرفت!
راننده رفت که ماشین را تحویل گرفته بیاورد، لیکن خیلی زود بازگشت و وضع ماشین را بسیار ناجور خواند و حداکثر قیمت ماشین را هفت هزار تومان برآورد کرد….
(۱) [شاید در آن زمان هیچ کس بهتر از توریستهای پر شمار اروپایی و آمریکایی این مفهوم شعر نظامی را درک نمی کردند که:
همه عالم تن است و ایران دل
نیست گوینده زین قیاس خجل
چونکه ایران دل زمین باشد
دل ز تن به بود یقین باشد
البته این مفهوم را در سالهای اخیر، نه توریستهای خارجی، که بیشتر خیل عظیم ایرانیانی درک می کنند که جلای وطن کرده اند، بخصوص آنان که به کشورهایی با ویترینی زیبا و فرهتگی تنک و کم مایه رفته اند، همچون استرالیا و کانادا و…]
(۲) [قیمت فعلی یک عدد تخم مرغ]
بخش سوم
با نهایت تاسف متوجه شدم که غرور بیجا از تجربیاتم کار بدستم داده است و بدون مشورت و جمع آوری اطلاعات تصمیم به خرید این ماشین گرفته ام، قدری احساساتی شدم، ولی بلافاصله طرحی را در سرم پروراندم و بدون فوت وقت که ممکن بود بسیار به ضررم تمام شود آنرا به مرحله عمل در آوردم.
حسین آقا راننده را صدا زدم و گفتم جز من، فروشنده و شما که ماشین را وارسی کرده ای آیا کس ازین معامله خبر دارد یا نه؟ ایشان گفت نه کسی خبر ندارد. گفتم هرطور شده سوار ماشین شده و آنرا به منزلم در یوسف آباد می رسانی و در یکی از گاراژهای ماشین قرار می دهی. در گاراژ را قفل کرده و کلید آن را برایم می آوری و با هیچ کسی راجع به خرید چنین ماشینی صحبت نمی کنی. این کار انجام گرفت…
بخش چهارم
سپس بین دوستان مشترک این شایعه
را پراکندم که یکی از آمریکائیان
مقیم ایران ازین ماشین خوشش آمده و
آن را به مبلغ هفده هزار تومان از من
خریده است . در دهه سی و چهل خورشیدی
شرکتهای آمریکایی در ایران فراوان
بودند و نقطه ضعف همیشگی آقای
کوهستانی که طمع و فزون طلبی بود
کار دستش داد. توسط دوستان مشترک
برای وی پیام فرستادم که هر چه زودتر
مراجعه کرده و ده هزار تومان خود را
دریافت کند. زیرا نیازی نیست این
دوست عزیز و نازنین! مدت سه ماه برای
گرفتن پول روز شماری نماید…
[ البته این داستان واقعی مربوط به همان
دهه سی و چهل است امروزه شهر تهران
از آن زمان پیشرفت بسیار زیادی کرده و واقعأ نام “دارالخلافه” برازنده اوست. امروزه خلافهای شهر آنچنان که من تجربه کرده ام منحصر به برخی تجارت پیشگان نیست. امروزه پیشه های جدیدی هم در “دارالخلافه”به وجود آمده که برگ زرین دیگری است از افتخارات این کلان شهر بی کلانتر:
دکه توزیع سیگار (با نام مستعار دکه مطبوعات)
محل توزیع مواد (با نام مستعار بوستان)
مدرک فروشی (با نام مستعار “دانشگاه”)
پایان فروشی (با نام مستعار یاری در نوشتن پایان نامه)
ترجمه دزدی (با نام مستعار مترجمی)
فروش”ژوئی سانس پرورت” (با نام مستعار “روانکاوی”)
و …!
ظاهرا تنها جایی که هنوز نام مستعار پیدا نکرده، مکانی “بهشتی” به نام بهشت زهراست. در دوران “مسعود” کنونی، از مسئولین امر تقاضای رسیدگی داریم.]
بخش آخر
حدود بیست روزی طول کشید تا سروکله آقای دهستانی پیدا شد بعد از سلام و احوالپرسی اظهار داشت که پیام شما من رسید و فوق العاده خوشحالم کرد. در حالیکه به طرف گاو صندوق میرفتم و تظاهر می کردم که میخواهم اسکناس های نقد را درآورده و به او بدهم تاریخ چک را از او پرسیدم و وی چک را در دستم گذارد. بلافاصله آن را در بخاری هیزمی که در دفتر کار مشغول سوختن و گرمادهی بود قرار دادم و اصل قضیه را برای وی تشریح کردم. دلخور و عصبی مرا ترک کرد و دوستان مشترک بعد از مدتها صرف وقت رشته دوستی ما را گره زدند و مسأله به این صورت حل شد.(۱)
در وهله اول چنان ازین کار مأیوس شده بودم که می خواستم از فکر کردن در این باره خودداری کرده و این ضرر را نتیجه عجله در تصمیم گیری بدانم. اما بررسی در جبران این خطا واندیشه برای راه حل، با توجه به شناسایی که از شخصیت آقای دهستانی داشتم مرا به برنامه ریزی و اجرای موفقیت آمیز آن راهنمایی کرد.(۲)
(۱)[البته سوالی مطرح می شود و آن اینکه چرا بایستی چنین دوستی پلشتی ادامه پیدا کند؟ چیزی غیر از ژوئی سانس مشترک مطرح است؟ همان پلشتی، فرومایگی و تمایل به بزه کاری که افراد را در فرقه ها هم دور یکدیگر گرد می آورد.]
(۲)[می بینید که صاحب مال خاصه اگر اصرار داشته باشد،می تواند مال دزدی را دوباره بازگرداند. ظاهرا تنها موقعی که مال مربوط به ملت باشد، و سر از بانکهای کانادا یا حراجهای امارات در آورد، چنین اصراری دیگر وجود ندارد. این هم نوع دیگری است از ژوئی سانس مشترک با سارقین!]