بخش نخست
حالی درون پرده بسی فتنه می رود
تا آن زمان که پرده برافتد، چه ها کنند
حافظ
در دی ماه سال ۱۳۳۷ خورشیدی، در سرمای زمستان و یخ بندان آن سال، که اتفاقا زمستانش یک زمستان بسیار سرد و پربرف بود، عازم ازنا گردیدم. من در خطوط لوله شرکت ملی نفت ایران استخدام شده بودم و برای خدمت بکشورم و همنوعانم، شور و شوق عجیبی داشتم. درباره آدمیان مطالعاتی داشتم لیکن در اجراء بسیار کوتاه می آمدم و در روابط اداری با همکاران اغلب دچار مشکلاتی می شدم. در هر حال قرار بود نهایتا به عنوان معاون اداری منطقه ازنا که در آن زمان تلمبه خانه های پل بابا حسین نزدیک خرم آباد، رازان نزدیک درود، اراک و ری را سرپرستی می کرد، مشغول کار گردم. در میان برف و سرمای فراوان ساعت ۱۰:۳۰ بعد از ظهر از قطار پیاده شدم و با هدایت همتای اداریم، باطاق شماره ۱۵ مهمانسرای ازنا وارد شده و رحل اقامت افکندم. ازنا در (۸۵) کیلومتری جنوب اراک قرار گرفته است. آن موقع مرکز منطقه شماره ۴ خطوط لوله حساب می شد، اکنون مرکز منطقه اراک است و ازنا یکی از تلمبه خانه های مهم این منطقه محسوب می گردد.
ازنا محلی است سردسیر و بسیار پربرف، اما بهار بسیار خوبی دارد و…
بخش دوم
ازنا محلی است سردسیر و بسیار پربرف، اما بهار بسیار خوبی دارد و دشت و دمن بر اثر برف و باران زیاد، در اردیبهشت ماه از گل های وحشی و سبزه های مختلف پر می شود و مناظر بسیار دلربایی پیدا می کند.
آن زمان آلکس بی تی(۱) رئیس منطقه، جیمز اسپارلینگ (۲) رئیس تلمبه خانه و شریفز (۳) مسئول تعمیرات ماشین آلات بودند. رؤسای تلمبه خانه ها معمولا انگلیسی بودند. در این منطقه حدود ۱۰۰ نفر کارگر، ۳۰ نفر کارمند ایرانی و ۴۰ نفر کارمند انگلیسی کار می کردند. البته کارکنان شرکت انترپوز که فرانسوی بودند نیز باید بشمار آورده شوند.
اینکه در هر گروه و فرقه اجتماعی خوب و بد با هم درآمیخته است سخن بسیار منطقی است. من از کار کردن با بی تی دچار هیچگونه مشکلی نشدم، زیرا وی مدیری مدبر بود و…
(۱)Alex Beatee
(۲)James Sparling
(۳)Sherrifs
بخش سوم
وی مدیری مدبر بود و تمام مقررات و قوانین اداری را مراعات می نمود و اغلب از کار و فعالیت کارکنان چه ایرانی و چه انگلیسی تمجید می کرد. ساعات کار آن زمان از ساعت ۷ تا ۱۶ بود. از ساعت ۱۲ تا ۱۳ اختصاص به صرف نهار داشت.
آقای بی تی، بسیار منظم کار می کرد. نیم ساعت زودتر سرکار حاضر میشد، و معمولا بعدازظهرها، بمطالعه و امضاء نامه هایی که تدوین شده بود می پرداخت. (۱)
وقتی احکام حقوق کارمندان انگلیسی به منطقه رسید، من خیلی ناراحت شدم زیرا در آن زمان حقوق استخدامی یک کارمند دیپلمه یا مهندس یا لیسانسیه بین ۴۵۰ الی ۵۵۰ تومان بود، در حالیکه کارمندان خارجی با دلار حقوق می گرفتند و معادل ریالی حقوق آنان بالغ بر صد و پنجاه هزار ریال هم میشد. جالب اینکه بعضی از این کارمندان باصطلاح متخصص خارجی حتی خواندن و نوشتن زبان خود را هم نمیدانستند و از رشته نفت و علوم مربوط بآن بی خبر بودند…
(۱) [ این هم یک جور مدیریت است مربوط به حدود ۷۰ سال پیش، که با نحوه مدیریت بسیاری از مدیران امروزی متفاوت است!]
بخش چهارم
یکی از اینها فردی انگلیسی بود بنام آقای شا (۱) که روزی که برای کار بمنطقه ازنا رسید وضع بسیاررقت باری داشت. او بجای کمربند از بندقند استفاده کرده بود. چون کاری بلد نبود و خسران زیادی ببار آورد بالاخره وی را به عنوان سرپرست مهمانسرا منصوب کردند که کارش نظارت باطاق خواب ها و آشپزخانه و طرز کار پیشخدمت های رستوران و غیره بود.
خطوط لوله در آن زمان یکی از ادارات کل سازمان پخش محسوب می گردید و بعدا در دهه چهل شمسی، بصورت سازمان جداگانه ای درآمد و “قسمت خطوط لوله و مخابرات” نام گرفت.
طولی نکشید که آقای بی تی، بمنطقه اهواز منتقل شد و آقای اسپارلینگ جانشین ایشان گردید. رئیس تلمبه خانه ازنا نیز آقای مک لرام (۲)شد که به ایران و ایرانی فوق العاده علاقه می ورزید. سیگار اشنو و انواع مشروبات ساخت ایران را ترجیح می داد و گیوه ساخت اصفهان یا سایر شهرها را بهترین کفش میدانست.
(۱) SHAW
(۲) McLORAM
بخش پنجم
گرگ و خرس در ازنا فراوان بود و شب های سرد زمستان زوزه آنها از نزدیک ساختمان ها شنیده می شد. دوستان باوفای کارکنان صنعت نفت در آن زمان سگ های فراوانی بودند که در اطراف مهمانسرا بیتوته می کردند و در موقع خطر سپربلا می شدند و گرگ ها با پاره کردن و خوردن گوشت آنها، فرصت مغتنمی برای فرار به کارکنان میدادند. سگ هایی که توسط گرگ ها زخمی می شدند بلافاصله توسط کارکنانی که تفنگ داشتند برای عدم سرایت بیماری هاری که بیماری خطرناکی در آن ناحیه محسوب می شد کشته می شدند. علاوه بر این کارکنان با چراغ قوه های قوی مجهز بودند، این چراغ قوه ها را تورچ لمپ (۱) می گفتند و نور آنها فوق العاده قوی بود. کارمندان یا کارگران در مواجهه با گرگ ها، نور چراغها را مستقیما در چشم آنها می انداختند و خاصیت این نور آنها را فلج کرده و از حمله باز می ماندند. (۲)
(۱)Torch Lamp
(۲)[دریغا که بعدها فهمیدم در تهران گرگ هایی هم هستند که کار آنها حمله گروهی به نور است:
گرگ پیرند همه پرده دران
یوسفی بر سر بازار کجاست؟
البته کافیست کسی یک تنه در برابر فوجشان بایستد تا حقایق ارزشمند و تکان دهنده دیگری هم از آنها کشف کند. ]
بخش ششم
پیشخدمت دفتر ما، مردی بسیار فعال، خوب و سلیم النفس بود، هنوز چند روزی از آمدن آقای اسپارلینگ بدفتر منطقه نگذشته بود که باینجانب مراجعه کرد و گفت، آقای اسپارلینگ مطالبی را اظهار می دارد که من آنها را نمی فهمم.
من با تلفن از خواسته وی اطلاع حاصل کردم:
-وقتی که زنگ میزنم اگر پیشخدمت نبود، تا پیشخدمت برسد زنگ زدن ادامه دارد!
وقتی این موضوع به مرحله عمل درآمد، تلفنی از او سوال کردم:
آیا انگشت شما خسته نشد؟ و او پاسخی نداد.
What about your finger?
Isn’t it Tired?
و وقتی بمشارالیه مراجعه کردم، دیدم زنگ را زیر پای (۱) خود گذارده و خونسردانه مشغول کار است و صدای زنگ، کارکنان دفتر ازنا را که کارشان محاسبه فروش نفت سفید، گازوئیل، بنزین و غیره است بشدت کلافه کرده است.
بلافاصله با هزاران زحمت و با تلفن های آن زمان با دفتر تهران تماس گرفتم و قرار شد تا آمدن آقای مهندس اعتماد (۲) از تهران به ازنا، موضوع را تحمل کنیم!
(۱)[در اصل، در محل دیگری! ]
(۲)[در اصل این نام نوشته شده، بعد روی این کلمه خط زده شده و بجایش نوشته شده: معتمد، و سپس: محمود]
بخش هفتم
ضمنا بعد از اعتراض مجدد من، آقای اسپارلینگ اظهار داشت که قبلا وقتی من زنگ می زدم جانشین قبلی شما بجای پیشخدمت باینجانب مراجعه می کرد! او شرکت نفت را بهتر می شناخت، زیرا پدرش نیز، از کارمندان بازنشسته شرکت نفت انگلیس و ایران بود و روی کلمه (ANGLO) تاکید کرد!
@@@@@
(چند شب بعد اتفاق دیگری افتاد که هردو باید مورد مطالعه و بررسی قرار می گرفت. آقای شیرفز که محلی ها به وی شریف می گفتند بر اثر نوشیدن مشروبات الکلی مست کرد و به عکس شاه که بالای بار مهمانسرا آویزان بود خیره شده و سپس با بطری مشروب محکم به آن کوفت. شیشه عکس شکست و فروریخت و او با عصبانیت می گفت که این شخص چکاره است که باید اینقدر درجه و مدال داشته باشد!) (۱)
(۱) [بخش درون پرانتز در متن اصلی خط زده و حذف شده است.]
بخش هشتم
بالاخره آقای اعتماد به ازنا آمد و در حضور او، مشکلات مربوط به رفتار کارکنان مطرح گردید.
آقای اعتماد مردی پخته و باسابقه بود و در آن زمان شاید پنجاه و یکی دو سال داشت. در اداره بهره برداری خطوط لوله در تهران کار می کرد و خودش کار را از درجه پایینی شروع کرده و اینک کارمند ارشد (۱) محسوب می شد، و ما کارمند ساده (۲) محسوب می شدیم.
همیشه سوءتفاهم بین کارمندان ایرانی و همکاران خارجی که معمولا انگلیسی، آمریکایی یا فرانسوی بودند پیش می آمد، زیرا زبان متداول فارسی و انگلیسی بود و بدیهی است زبان دوم هیچکس نمی تواند چون زبان مادریش قوی باشد و سوءتفاهم ها بیشتر بعلت ندانستن زبان بود.
در جلسه رفع سوءتفاهم ها که در سالن کوچک مهمانسرای ازنا تشکیل گردید مطالب مورد بحث و بررسی قرار گرفت و شکایات کارکنان ایرانی مطرح گردید… (۳)
(۱)Senior Staff
(۲) Junior Staff
(۳)[آن زمان که هنوز معجزه هزاره سوم رخ ننموده بود، برخی مسائل را با بکار بردن خرد حل می کردند]
بخش نهم
(۱)رئیس کشور می گوید این کارمندان خارجی نوکران شما هستند، ولی خیلی جالب است که این نوکران ما را تهدید به اخراج می کنند، زنگ را به صدا در می آورند و می گویند بجای پیشخدمت، بر اثر صدای زنگ، شما باید باطاق ما بیایید.
(۲) جعبه های کمپوت و میوه قبل از آنکه به انبار مهمانسرا برسند، بمنزل رئیس منطقه برده می شوند و بعد از دستبرد ایشان و انتخاب بهترین آنها، بمهمانسرا تحویل داده می شوند.
(۳)کارمندان خارجی، خیلی کم، همراه خانواده خود بایران می آیند در نتیجه به علت دوری از وطن یا علل دیگر، دائم الخمرند، اغلب سرپای خود بند نیستند و حتی در سر کار هم حواس درستی ندارند. جالب اینکه، این کارمندان الگوی کارمندان ایرانی هستند و روز بروز بتعداد کارمندان الکلی اضافه می شود، قمار هم که سرگرمی دائمی این انسانهای دور از اجتماع است و متاسفانه انواع و اقسام آن در تلمبه خانه ها بچشم می خورد.
بخش دهم و پایانی
(۴)موضوع دیگر که سبب دلسردی کارکنان ایرانی می گردد تفاوت حقوق کارکنان خارجی و ایرانی است. ایرانی، خیلی دلسوزتر، بهتر و کامل تر کاری را انجام می دهد در صورتی که خارجیان بفکر هرچه زودتر پولدار شدن و بار خود را بستن و رفتن به کشورهایشان می باشند. حقوق کارمندان خارجی ۲۰ تا ۲۵ برابر حقوق یک کارمند ایرانی با همان شرائط و مدارک تحصیلی است. در حالیکه بیشتر کارکنان خارجی فاقد مدارک تحصیلی بوده و حتی نوشتن زبان انگلیسی را نیز بخوبی نمی دانند.
****
از جلسه آن شب که تا پاسی از شب طول کشید عملا نتیجه ای گرفته نشد، ولی آقای اعتماد…
[متاسفانه صفحه آخر این یادداشت مفقود شده است]