شربر صداهایی که می شنید و در نظرش به “زبان بنیادی” حرف می زدند، “اشعه های خدا” می دانست، صداهایی که او را Miss Schreber خطاب می کردند، با تمام چند پهلویی که در این عبارت دو کلمه ای وجود دارد: خانم شربر، شربر حذف شده، شربر آشفته و غیره… اما نکته مهم این بود که زبان برای او رشته هایی مرئی بود. فروید این نگرش شربر را می پسندید، و در نظر او تلاش شربر، بر این بود که به رشته های لیبیدو، موجودیتی مادی و عینی بدهد. در آن زمان هنوز دانش بشر به مرحله ای نرسیده بود که متوجه شود شکل عینی و تجسم یافته بسیاری از نادیدنی های وجود انسان، از جمله رشته های پیوند دهنده لیبیدو، نمونه هایی در طبیعت دارد؛ از میسلیوم قارچها گرفته تا ریشه ها و شاخه های درختان، با کارکردهای “زبانی” و اتصال دهنده ای که تنها چند سالی است که کشف شده اند. اصولا اینکه دالهای زبان (که در انسان ویژگی صوتی دارند) و لیبیدو یا ژوئی سانس، یعنی دو حوزه اصلی تشکیل دهنده سرزمین روانکاوی، با هم اتصال دارند، خود از بزرگترین رازهای روانکاوی است. اما آیا کلیدآن در طبیعت وجود ندارد؟