ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

سخنرانی “ایتالو کالوینو‌؛ جهان ناموجود،جهان بی نشان” (۱۴)

سخنران: دکتر فرزام پروا

تاریخ: ۱۳۹۴/۱۱/۲۰

محل: تالار کمال دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران

پیاده کننده: هدا لایق

مطابقت دهنده: صدف کارخانه چی

این همه در قرن بیستم در حوزه روح و روان کشفیّات شده است، ولی مثلاً رمان جنایت و مکافات داستایوفسکی ذرّه‌ای از ارزشش کم شده است؟ یعنی آن باریک‌بینی و آن دقتّی که در دیدن ریزترین جزئیاّت دارد و نتیجه درد و رنجی است که این فرد در طول زندگی‌اش کشیده است. ده سال فقط سیبری باشید، محکوم به اعدام باشید، آخرین لحظه نجات پیدا کنید. این‌ها همه در اثر می آید و خود را نشان می‌دهد. همان طور که در کالوینو. اگر این کالوینو این است، به خاطر این است که یک درد و رنجی را کشیده، جنگ جهانی دوم، چیزهای پارتیزانی، بعد هم خودش را محدود نکرده است که برود تَنگ خانه‌اش بنشیند و برای خودش خاطراتش را بنویسد و یک ذرّه رنگ و لعاب هم به آن اضافه کند. چون کالوینو نمی‌شد آن طور. دائم بین پاریس و رم در حرکت باشی و هی کنجکاو باشی که این فکر جدید چیست؟ این سخنرانی جدید چیست؟ این حرف جدید چیست که در حوزه‌های مختلف دانش زده می‌شود؟ دغدغه این کتاب البتّه همان طور که گفتم یک دغدغه قرن بیستمی است که همان زبان است. خیلی جاها اصلاً مارکو و قوبلای راجع به این صحبت می‌کنند که، اصلاً ما وسط‌های داستان می‌فهمیم که این‌ها زبان همدیگر را نمی‌دانند، تازه وسط داستان. بعد می‌فهمیم که کلّ این چیزهایی که رد و بدل شده است حرکات اشاره بوده است. بعد هم بعد از آن تازه می‌فهمیم که این حرکات اشاره هم خیلی مواقع کافی نیست. اصلاً ساکن و صامت کنار هم بنشینند بهتر مطالب منتقل می‌شود و بعد می‌فهمیم که اکثر زمانی که این دو کنار هم هستند مثل مجسمه ساکن و صامت‌اند. موضوع باز مسأله زبان است.

اکنون یک قسمت از ابتدای این کتاب را می‌خوانم. می‌دانید دیگر، مارکوپولو جنبه تاریخی هم دارد. مارکوپولو مأموریتی داشته است از طرف قوبلای و می رفته است به جاهای مختلف در امپراتوری سرکشی می‌کرده است. بعد میگوید که مارکو دارد از امپراتوری می‌گوید. همین طور گفته، بعد می‌آید این را می‌گوید :

« که لحظات جانفرسایی هست که کشف می‌کنیم که این امپراتوری که به نظرمان خلاصه تمام شگفتی‌ها به نظر می‌رسید، خرابه بی‌پایان و بی‌شکلی بیش نیست که قانقاریای اضمحلال دیری است چنان پیشرفت کرده که دیگر از عصای شاهی‌مان هم کاری برنمی‌آید، که پیروزی بر سلاطین دشمن، تنها ما را وارث فلاکت ازلی‌شان کرده است. تنها در گزارش‌های مارکوپولو بود که قوبلای خان می‌توانست از فراز دیوارها و برج و باروهایی که محکوم به فروپاشی بودند، نقش توربافی چنان ظریف را پیدا کند که از دست تطاول موریانه‌ها در امان باشد. »
باز اگر دقّت کردید این توصیف به نظر یک جور توصیف انسانی بود. حالا در هر اثر ادبی مخصوصاً در شهر. چون شهر و ساختارش هم نمودی از روح و روان آدمی است. امپراتوری بر اساس یک تفکرّی شکل می‌گیرد. اصولاً مگر چیزی در دنیا داریم که حول اندیشه‌ای شکل نگیرد؟ شهر هم جزء آن است. حالا کالوینو یک نوع سیستم اسم‌گذاری هم روی این شهرها دارد که آن هم خیلی ظرایف دارد. خیلی فرصت نیست راجع به آن صحبت کنم. یک دفعه در یکی از داستان‌ها شما می‌بینید که اصلاً موضوع رفتن مارکوپولو به این ور و آن ور سرزمین قوبلای خان نیست. اصلاً موضوع کوره‌ راه‌های زبان است. می گوید: « از تمامی کوره راه‌های زبان که رهرو سرزمین‌های دور باید بپیماید، هیچ یک توان برابری با آن چه در هایپاشیا انتظارش را می‌کشد ندارد. چرا که در این لامکان تحوّل نه در کمین کلمات که در کمین چیزهاست ». حالا این اسامی خانم‌هایی که در این داستان‌ها هست بعضی‌هایش را من توضیح داده‌ام، که هایپاشیا نام یک بانوی مصری بوده که اوّلین ریاضی‌دان عالم بوده است. در انتها این شهر زبانی را ببینید که داستانش چه طور تمام می‌شود. می گوید که : «می‌دانم که بالاخره در هایپاشیا نیز آن روز خواهد رسید که تنها اشتیاقم، اشتیاق ترک این دیار است. می‌دانم که در آن زمان نباید به بندرگاه بروم، بلکه باید از بلندترین برج ارک شهر بالا بروم و آن بالا به انتظار کشتی‌ای بنشینم که می‌خواهد شهر را ترک بگوید. امّا آیا هرگز این کشتی شهر را ترک خواهد گفت!؟»

به اشتراک‌گذاری این مقاله در شبکه‌های اجتماعی