ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

شعری عاشقانه و تابستانی برای آخر تابستان…

تو آن تب و تاب روز تابستانی

با جمال و اعتدالی بیشتر

گرچه باد سخت قاتل غنچه‌های اردیبهشت است

و تابستان را مجالی کوتاه است؛

گاهی چشمه‌ی مهر، جوشان و رخشان

و بسا رخسار طلایی‌اش غبارنشین

و گاهی هوای لطیف رو به افول است

به بخت یا رخت ناساز :

اما تابستان ازلی را پایانی نیست

و نه آن هوای لطیف که ملک طلق توست

و نه سایه مرگ را توان فخر فروشی

آن زمان که ترا اوج بالندگی است،

تا آن لحظه که نفس در جانها و نور در چشمان است

تابستان پاینده است، و تو نیز.

سونات ۱۸، ویلیام شکسپیر (ترجمه ف.پ)

به اشتراک‌گذاری این مقاله در شبکه‌های اجتماعی