سلام بهمن جان
واقعا هم از خواندن شعری که برای درختان پاسوخته گفته بودی لذت بردم و هم از کشفی که در مورد نقاشی مونش کرده بودی. راستش را بخواهی با تمام علاقه ای که به جنون و انواع آن دارم این یکی از دستم در رفته بود. گرچه حدس می زدم پشت نقاشی فریاد مونش فریاد روحی در بند کشیده و عاصی و چه بسا مستاصل وجود دارد، ولی هیچ فکر نمی کردم این نقاشی نقطه طلاقی سه موضوع بنیاد برافکن باشد بر صفحه بوم: جنون خواهر، ضجه گوسفندان و بی قراری و بی پناهی نقاش… (راستش را بخواهی از اینکه در این دوره و زمانه فقط ما هستیم که متقابلا در مورد کارهای هم صحبت می کنیم، هیچ احساس خوبی ندارم. به قول معررف غم نان گر بگذارد… یادم می آید وقتی نمایشنامه سیرانو دو برژراک جایزه ترجمه برگزیده خانه تاتر رو برد، هیچ کسی غیر از تو انگار از این موضوع خبردار نشد. ولی خب واقعا چه اهمیتی دارد؟ مهم این است که خودم از آن کتاب خیلی لذت بردم و هنوز هم می برم! حالا چرا دارم این حرفها رو می زنم؟ چون می خواستم بهت بگم که ترجمه جدیدم از “شهرهای بی نشان” کالوینو همین روزها میاد به بازار و اگر خوشت اومد می تونی بهم بگی که یه وقت ذلم از غصه نپکه!)
اما در مورد سوالی که در باب فرناندو پسوآ کرده بودی، بایستی بگویم که نه! اصلا خبر نداشتم. موضوع اینکه پس از کالوینو برم سراغ فرناندو پسوآ هم مربوط به خیلی وقت پیش است درست نمی گویم؟ خبر خوبی در روزنامه شرق خواندم که مجموعه ای از اشعار این شاعر شوریده و کناره گیر پرتقالی قرار است با ترجمه خانم فهیمه زاهدی روانه بازار شود. امیدوارم بخوانی و حظش را ببری.
و اما سوالت در مورد ارتباط زلزله لیسبون و انقلاب فرانسه غافل گیر کننده بود. نمی دانم شاید قبلا جایی خوانده باشی؟ و اگر هم نخواندی در “عصر ولتر” از مجموعه کتابهای تاریخ تمدن ویل دورانت می توانی بخوانی که در زمانی که کاتولی سیسم حاکم مطلق بود، و پروتستانها به کار در کشتی و محرومیت از کلیه حقوق اجتماعی محکوم می شدند، در عصری که ولتر با یکسونگری مذهبی می جنگید، چطور این واقعه شک بزرگی را در مورد حقیقت مطلق پنداشتن کاتولی سیسم در اروپا انداخت. شکی که بی تردید در وقوع انقلاب فرانسه هم بی تاثیر نبود.
اما اینکه مرتب اشاره می کنی که می خواهی در مورد کیس های من بنویسی. پیشنهاد جذابی است، پس چرا تهدیدت را عملی نمی کنی؟ حدس می زنم در مورد اینکه از کدام شروع کنی تردید داری. به همین خاطر می خواهم کارت را ساده تر کنم و خودم این انتخاب را انجام دهم. من هم مطابق مجموعه کیس هایی که گردآوری کرده ای عمل می کنم تا پیدا کردن کیس مربوطه برایت ساده تر باشد و چون اسامی و برخی جزئیات بخاطر رازداری در دفتر تو تغییر کرده اند من هم مطابق همان دفتر می نویسم. عددی که پیش از نام مستعار می آید شماره کیس مربوطه در دفتر توست:
۱۲ پ – ز. دال دختر ۲۶ ساله مجرد
دختری که با اینکه از یک منطقه روستایی است و شاید در اساس نامی از هلن کلر نشنیده باشد، به شدت یادآور اوست. در طی ده سال گذشته او به طور متناوب (از اوایل دوران راهنمایی به بعد) دچار اختلال در حوزه های بینایی، شنوایی و تکلم است. مدتی در مدرسه اختلال بینایی پیدا نموده به نحوی که جایی را نمی دیده است. مراجعه به پزشکان نشان داده که عیب ارگانیکی وجود ندارد. همین موضوع در مورد شنوایی او که دچار افت واضح شده نیز صادق بوده. پس از گذشت چند ماه ابتدا بینایی و شنوایی او بر می گردند. اما مشکلی که در حال حاضر وجود دارد این است که او چند سالی است دیگر با هیچ کس صحبت نمی کند. موقع ویزیت پزشک متوجه می شود که زبان اشاره در او وجود دارد، به نحوی که با اینکه او به هیچ وجه با پزشک ارتباط چشمی برقرار نمی کند و اصولا به سوالات او پاسخ نمی گوید، با چشم و ابرو با خواهر و مادرش که همراه او مراجعه کرده اند ارتباط دارد. نگاه او به آنان آمیزه ای از خجلت زدگی و هراس است. به نظر می رسد که او واجد تعدادی از علائم افسردگی است از قبیل : بی اشتهایی، بی حوصلگی، خستگی، تندخویی، گوشه گیری. اما تغییر خواب و وزن نداشته است. در سابقه زندگی او تنها نکته مهمی که وجود دارد این است که پدر خود را در ۲ سالگی از دست داده است.
خب چطور بود؟ کی در موردش می نویسی؟
امیدوارم سال نو برایت با نو شدن جان همراه باشد. راستی آب و هوای هنزک چطور است؟ سلام مرا به علی آقا برسان. دلمان برای ماست های ترشش تنگ شده.
زیاده قربانت
فرزام