نمایشنامه هملت شکسپیر را بسیاری بزرگترین نمایشنامه ای دانسته اند که بدست آدمی نوشته شده است. نکته جالبی که در این نمایشنامه وجود دارد این است که آن را می توان یک سند و حتی یک درسنامه در باب جنون به حساب آورد که از حدود چهارصد سال پیش به دست ما رسیده است. نکته جالبتر اینکه در این سند چیزی وجود ندارد که بعد از این همه سال محل اشکال باشد یا بتوان اصولا خرده ای بر آن گرفت (مقایسه کنید با درسنامه های روانپزشکی امروزین که هر چند سال بایستی در آنها اصلاحاتی صورت پذیرد!).
در نمایشنامه هملت دو صحنه وجود دارد که خصوصا از نظری که گفته شد حایز اهمیت است: یکی صحنه دوم از پرده دوم که در آن پولونیوس وزیر شاه می کوشد دریابد که هملت دیوانه شده یا خود را به دیوانگی زده و علت دیوانگی او چیست.( می دانیم هملت٬ این وسواسی مفلوک٬ فقط خود را به دیوانگی زده است). دیگری صحنه چهارم از پرده چهارم که در آن اوفلیا که دچار جنون شده سخن می گوید٬ شعر می سراید و تک تک کلماتش بر جان می نشیند٬ و در ابتدای صحنه آزاده مردی مانند یک جراح روح وضعیت او را تشریح می کند. به بخشی از سخنان او ٬ که بعلت جنون از سخنهای موهوم روزمره آدمیان و رقص بی حاصل عضله زبان فاصله گرفته توجه کنید:
«ما می دانیم چه هستیم٬ لیک نمی دانیم چه ممکن است باشیم.»
«می خواستم به شما بنفشه هایی هدیه کنم٬ ولی وقتی پدرم مرد٬ همگی پژمردند.»
«آنان بردند او را با چهره ای گشاده به روی تخته تابوت٬ و در گورش بسی اشک باران گرفت…»