هنوز رگ دریده گردن
میتپید در خون خویش
هنوز خون بر دستان جنایت
دلمه نبسته بود
که فریاد زدی:
ظلم! ظلم!
آری! دیریاست که قطرات سرخ جنایت
هر روز به هر شفق
هر روز به هر فلق
بر دستانت
هویداست
که خورشید
هنوز نمرده است!
و آن گردن خونین
آن هجای خونین را
هر روز
تکرار میکند:
آه! آه!
آسوده بخسب!
که ما پر ز آواییم!
آوای بیکران
بر گوش کران!
به ساحل نمور
شنزاری را رهسپاریم
که آنرا ردی نیست
و آغوشی را میجوییم
که خود٬ دریاست
آبی بیکران
بر چشم کوران!