«چی دوس داری؟»
«زنجیر…»
البته اگر کسی وضع سابق این کودک را میدانست، از پاسخ او خوشحال میشد، چرا که سالیانی بود که این کودک هیچ کلمهای را بر زبان نمیآورد.
بیایید این پرسش و پاسخ را لحظهای کنار بگذاریم و برگردیم به ۵ سال پیش از این که برای اولین بار مادر این کودک او را پیش روانپزشک آورد: مادر آمده است و اظهار میکند که مدتی است پسر کوچکش با هیچ کس حرف نمیزند، در حالی که پیش از این نه تنها هیچ مشکلی در حرف زدن نداشته بلکه در مدرسه شاگرد اول بوده است. در بدو امر آنچه توجه دکتر را جلب میکند ترس شدیدی است که این کودک دارد، بطوری که تماس چشمی برقرار نمیکند و وقتی دکتر در صندلی خود جابجا میشود، او از بیم کتک خوردن خود را جمع میکند. مادر میگوید گاهی او در تنهایی آوازهای نامفهومی میخواند. خواهران او میگویند:« غلامرضا گنا شده.»[گنا در لفظ جنوبی برای فرد مجنون بکار میرود.] مادر حاضر نیست توضیح بیشتری بدهد، اما بالاخره تحت فشار آشکار میکند که پدر این کودک که سالها قبل در حادثه رانندگی دچار ضربه مغزی شده، دیگر قادر به کنترل خشم خود نیست و هر از چند گاهی کودک را بشدت با شلنگ تنبیه میکند. پرستاری بیمارستان و متعاقب آن نیروی انتظامی از این کودکآزاری باخبر میشوند و میگویند در این رابطه اقداماتی انجام خواهند داد. مادر و پسر میروند. مدتها میگذرد و خبری از آنها نمیشود.
دکتر از احوال این پسر جویا میشود و متوجه میشود دیگر مدتی است پدرش مادر او را از خانه بیرون کرده و آن دو از هم جدا شدهاند و پدر پسر را به یکی از مراکز بهزیستی که مخصوص نگهداری از کودکان عقب مانده ذهنی است سپرده است. او به آن مرکز بهزیستی میرود. پسر با دیدن دکتر و در پاسخ به او چند کلمهای را که دکتر از او میخواهد مینویسد. کارکنان مرکز بهزیستی بهت زده میشوند: «او چطور مینویسد؟ مگر این کودک عقبمانده ذهنی نیست؟ یک کلمه هم که حرف نمیزد!». مرکزی برای مراقبت از این کودک وجود ندارد. صحبت با هیچیک از فامیلهای کودک نیز در مورد نگهداری از او فایدهای ندارد. لاجرم با پدر کودک صحبت میکنند، و قرار میشود او کودک را به خانه ببرد و هرماه او را پیش دکتر بیاورد و خودش هم تحت درمان دارویی قرار بگیرد.
کم کم کودک شروع به صحبت میکند، اما چون خوابرفتهای که چند سال از زندگیاش را در زیر زمین و در میان مردگان گذرانده است. اکنون او ۱۴ سال دارد و به مدرسه میرود اما با عواطف و شخصیت و حالات یک کودک ۷- ۸ ساله. کودکی که بالاترین آرزویش زنجیر است. کودکی که سایه مرگ روح خود را تا دم مرگ حمل خواهد کرد.
قوانین حمایت از حقوق کودک در این مورد چه می گویند؟!