در باب دوستیِ دنیا[برتولت برشت(۱۹۵۶– ۱۸۹۸)]
۱
بر این زمین آکنده از بورانهای سرد
یک یک آمدیم، ما کودکان عریان
لرزان در سرما، با دستانی تهی
تا زنی رسید و ما را در جامه پوشید.
۲
هیچکس سراغت نمیگرفت، هیچکس تو را نمیخواست
مردمان تو را بر تخت شاهی نمینشاندند.
بر این زمین تو ناشناس و بینام بودی
تا مردی رسید و دستت را گرفت.
۳
و دنیا چیزی به تو بدهکار نبود:
اگر بخواهی ترکش کنی، کسی جلویت را نمیگیرد.
شاید بسیاری تو را به هیچ گرفتند.
اما بسیاری نیز بر تو گریستند.
۴
زمینی آکنده از بورانهای سرد را
همهتان ترک خواهید کرد، آغشته با زخم و چرک
به تقریب هر کس بر این دنیا مهر ورزیده بود
آن زمان که دستانی دستگیرش شده بودند.