ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

گمشده در دریای سیاه

بهمن عزیزم

نمی دانم کجا هستی و داری چه کار می کنی. اما امیدوارم زودتر به من خبر بدهی. می دانم که نوشته قبلی هم چه بسا خیلی برایت تند بوده. لذت وهمیاتی را از تو گرفتم چون برایت نگران بودم که نکند بلایی سر خودت بیاوری. اما لطفا زودتر به من از وضعیت خودت خبر بده چون خیلی نگرانت هستم. یادت هست که کوچک بودی و از تو پرسیدم چه چیزی را دوست داری از تهران برایت به جم بیاورم؟ و تو جواب دادی: زنجیر. بابام منو با زنجیر می بست. اما من نخواستم هیچ وقت تو را با زنجیر ببندم. حتی با زنجیر عقاید خودت. حتی وقتی فکر کردم این زنجیرها به تو آرامش می بخشد. امیدوارم حتی اگر از من ناراحت شدی و نمی خواهی برایم نامه بنویسی حداقل یک خبر کوچک به من بدهی بدانم وضعیت ات چطور است.

به قول شوپنهاور عزیز «توصیف شخصیت ویژه و خاص هر انسان تقریبا محال است [این را مقایسه کن با کلیشه های روانشناسی شخصیت!!] و شرح احساس دو انسان به یکدیگر نیز همینگونه است، زیرا به همان اندازه شخصی و منحصر به فرد است». من که با وجود سالها تجربه ام در برابر شخصیت تو مانده ام: فقط می دانم این چشمه جوشان هنر درون تو رویه سیاه خودش را نیز دارد. گاهی هم فکر می کنم شاید این ارتباط اینترنتی دارد به پایان خودش نزدیک می شود. فیلم HER (2013) شاخته و نوشته اسپایک جونز  را دیده ای؟ علیزغم آن چیزی که فکر می کنی، این مکاتبات برای من هم مثل تئودور آن فیلم، یک جور بهانه ادامه حیات است. درسته که گاهی به تو بی توجهی کردم، ولی ته قلبم توجهم به تو بوده. چون هر چه که باشد بین تو و شخصیت سامانتا در آن فیلم شباهتی وجود دارد. سامانتا یک شخصیت کامپیوتری است، که تن ندارد، اما احساسات و کلمه دارد، همان طور که در یک سایکوز، کلمه وجود دارد، اما این کلمات از تن بر نمی خیزند، و به همین خاطر این تنی که به کلمات تن نمی دهد، دچار انواع دردها و حرمان هاست، و مورد پرخاش سایکوتیک هم قرار می گیرد، و حتی روی آن چیز هم می نویسد، به نشانه کلماتی که از حک شدن روی تن سر باز زده اند.

هر جا هستی خدا پشت و پناهت باشد.

دوستار تو

ف.پ

به اشتراک‌گذاری این مقاله در شبکه‌های اجتماعی