دکتر جان سلام
واقعا خیلی از نامه هات کیف می کنم. که «کیس» ها رو مطابق اونچه در دفتر من شماره خورده می نویسی؟ یعنی از شماره های دفتر من خبر داری؟ لابد از دفتر من رفتی یک کپی گرفتی، و حالا از اونجاییکه خیلی دکتر مهربون و مردمدار و … هستی، و می خوای من به زحمت نیفتم شماره کیس رو هم برام نوشتی! بابا دست مریزاد! حتما وقتی اینها رو می نوشتی خیلی داشتی می خندیدی! لابد قیافه من رو که سراسیمه به سراغ دفتر عزیزم رفتم تا کیس شماره ۱۲ رو ببینم تو ذهنت مجسم کردی، و همینطور افکاری که داشتن از ذهن «لابد بیمارم» می گذشتند! “این دکتر چطوری به دفتر من دست پیدا کرده؟ ای داد! ای فغان! پس مردانگی و شرافت و احترام به فضای خصوصی دیگران چی میشه…” بعد با خودت حتما فکر کردی وقتی می بینم کیس شماره ۱۲ اصلا یک چیز دیگست، کلی از افکار خودم خجالت می کشم؟ دست مریزاد! یا یک عدد چنان سناریویی نوشتی که…
اذعان می کنم که نقشه ات خوب گرفت. اما دکتر عزیز! من هم برایت نقشه هایی دارم که به زودی متوجه می شی. اگر فکر کردی پیدا کردن این کیس در مجموعه دفاتر من کار خیلی سختیه، و من اصلا ممکنه از صرافت این کار بیفتم خیلی اشتباه کردی. چون گرچه سخت بود، مربوط به حداقل ۱۲ سال قبل بود، اون موقع که کتاب «اهل هوا» ی غلامحسین ساعدی رو زیر بغلت زده بودی و با هم یک سفری به کنگان (بوشهر) داشتیم، ولی من پیداش کردم. می دونم که احتمالا از بابت این کیس خیلی احساس غرور می کنی و به همین دلیل خواستی دفتر کیس ها با این موضوع آغاز بشه. اما همین جا می خواستم یک قولی رو ازت بگیرم. یادمه همیشه از اینکه دفتر کیس های شرلوک هولمز بسیار به یک دفتر کیس روانپزشکی شباهت داره حرف می زدی. دوست دارم به انتخاب خودت یکی از این کیس ها رو که بسیار مرتبط با روانپزشکیه برام توضیح بدی (یعنی در جواب نامه ام، چون فعلا تمام راههای ارتباطی رو باهات قطع کردم، بگذار همه بدونن که سناریوهایی که می نویسی چی به سر ارتباطمون آورده).
یادمه تو راه از عسلویه که می رفتیم کنگان می گفتی مراسم زار یعنی کاری که در زمینه درمان جنون خطه نشینان جنوبی مان انجام میدن خیلی شگفت آوره، و می گفتی که حیفه که این مراسم در حال از بین رفتنه. می گفتی با یک درون بینی عجیبی برگزار کنندگان این مراسم متوجه شده اند که جنون در اساس چیزی جز یک سرمایه گزاری عاطفی سهمگین از بین رفته، و جایگزینی اون توسط سرمایه گذاری غریب و غیر معمول چیز دیگری نیست. وقتی یک مجنون دچار افکار پارانویا (گزند و آُسیب ) می شود، در واقع دارد از سرمایه گذاری غیر معمول خود روی افرادی که به آنها عشق می ورزیده سخن می گوید. می گفتی آنچه در این مراسم شگفت آور است این است که فرد را ابتدا ایزوله می کنند، و مدتی او را دور از افراد خانواده و نزدیکان نگاه می دارند. با این کار و با شروع سهمگین مراسم که با رقص و پایکوبی همراه است، فرد پس از مدتی سکوت با ضربه حضور افراد دیگر و ضربه صدا مواجه می شود، و این ضربه ها وقتی کاری باشند، جایگاه های جدیدی برای سرمایه گزاری فرد فراهم می کنند، فردی که – با محرومیتی که کشیده – کاملا برای دریافت این ضربه ها آماده است.
وقتی به کنگان رسیدیم و این دختر جوان را پیشمان آوردند، گقتی حالا موقع آن است که از درسهای مراسم زار استفاده کنیم. داروهایی تجویز کردی و به همراهان بیمار گفتی که مدتی به اشاره های او جواب ندهند، و اگر چیزی خواست خواسته او را بر نیاورند، مگر اینکه از کلمات برای بیان خواسته خود استفاده کند.
خب چون نامه ام به درازا کشید فعلا در همین جا آن را قطع می کنم، تا نامه بعدی. راستی چطور است کیس ها ی شرلوک هولمز را با مراسم musgrave شروع کنی؟ چون آن طور که گفته بودی شباهت کاملی به مراسمی دارد که وسواسی ها انجام می دهند. کتاب کیس های شرلوک هولمز، صفحه ۱۱۴
راستی کی با هم برویم قریه چنار؟ تازگی خیلی دلتنگ سهراب شدم.
بدرود