قبلا یادداشتی نوشته بودیم با این عنوان: «یک زبان جهانی جدید»(۱۳ شهریور ۹۱) و در آن شرح داده بودیم که چطور دو جنگ جهانی، با وجود تلاشهای دو شاعر برای ابداع یک زبان جهانی جدید، اتفاق افتادند. اما این یادداشت موضوعی دیگر دارد، و طبعا می توانید حدس بزنید که این بار پای شاعران ناکام در میان نیست.
بعله! این بار پای میمونها در میان است! می گویید چطور؟! پس گوش کنید: در دو طرف ساحل رودخانه ی کنگو، در جمهوری دموکراتیک کنگو، دو دسته میمون زندگی می کنند: در ساحل شمالی شامپانزه ها که در جامعه شان، نرها قدرت را تقسیم می کنند، بین نرها اتحاد محکمی وجود دارد، و اختلافات با خشونت فرونشانده می شود [مجله گیتا نما، اسفند ۹۱]یعنی الگوی جامعه ای کاپیتالیستی که کاپیتال همان قدرت است، قدرت نرینه (یادمان نرود که کاپیتال به معنای پول تنها یکی از جانشینهای این قدرت است). اما در سمت جنوب رودخانه، میمونهای بونوبو زندگی می کنند، که جثه کوچکتری داشته، و در آن تقسیم قدرت توسط ماده ها انجام می شود، بین ماده ها روابط نزدیک وجود دارد، روحیه ی جنگ جویانه کمتری هست و علاقه ی زیادی به ایجاد رابطه ی دوستانه وجود دارد. در بسیاری از موارد اختلافات با رابطه ی جنسی حل می شود [همان منبع] و این عمل اهداف مختلفی دارد: ابراز حسن نیت، تسکین هیجان، خوش آمد گویی، تسکین اضطراب، تقاضای به اشتراک گذاشتن غذا، و صلح و آشتی. به علت فراون بودن خوراک، آنها مانند شامپانزه ها بر سرخوراکی باهم رقابت نمی کنند و تازه غذا را باهم تقسیم می کنند! الگویی از یک جامعه اشتراکی به معنای واقعی کلمه…
یک کشور کاپیتالیستی و یک کشور کمونیستی و جامعه اشتراکی در کنار هم، در دو طرف رودخانه، در صلح و صفا. نه موشک قاره پیما که چه عرض کنم، کمان رودخانه پیمایی در کار است، نه سنگی، نه چوبی از این ور به آن ور رودخانه پرت می شود، نه هیچ چیز دیگری…
فکر می کنید از اینکه این میمونها میمون باقی مانده اند نباید خوشحال باشیم؟