ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

چخوف عزیز

دیالوگ های نمایشنامه «سه خواهر»(ترجمه کامران فانی) شاهکار چخوف را در نظر بگیرید و ببیند یک کلام ساده چند لایه معنا می تواند داشته باشد… شرح زمان، شرح مکان، معرفی شخصیت، معرفی شنونده، شرح گذشته ،پیش برد داستان، تاکید تم اصلی (ضرورت فانتزی و خیالپردازی)، اغوا گری، جلب محبت، فلسفه بافی، طرح سوالات اساسی زندگی، توضیح روابط شخصیت ها…

اولگا (پرده اول) – امروز آنقدر گرم است که می توانیم پنجره ها را چارطاق بگذاریم. با اینهمه هیچ برگی روی درختهای غان به چشم نمی خورد. پاپا یازده سال پیش سرتیپ شد و بعدش مسکو را ترک گفت و ما را هم با خودش برد. الان چه خوب یادم می آید که چقدر همه چیز توی مسکو شکفته بود. همه چیز توی آفتاب و گرما غوطه می خورد. یازده سال گذشته، هنوز هم تمامش یادم است. گفتی همین دیروز آنجا را ترک کردیم. اوه، خدایا! امروز صبح وقتی بیدار شدم و آفتاب سیال همین آفتاب بهاری را دیدم چقدر احساس دگرگونی و شادی کردم! احساس کردم چقدر اشتیاق دارم به زادگاهمان مسکو برگردم.

اولگا (پرده آخر) – آن دسته موزیک چه با وجد و غرور می زند – احساس می کنم میل دارم زندگی کنم! خدای مهربان! سالها می گذرد و همه مان برای ابد از میان می رویم و کاملا فراموش می شویم. صورتهامان و صداهامان فراموش می شوند و مردم حتی نمی دانند که روزگاری سه تا از ماها اینجا بوده اند… اما شاید رنجهای ما برای مردمی که بعد از ما می آیند مفهوم سعادت داشته باشد… زمانی می رسد که صلح و سعادت برجهان حکمفرماست و آنوقت از ماها با لطف و آمرزش یاد می شود. نه خواهرهای عزیزم، هنوز زندگی برای ما تمام شده نیست! ما زندگی می کنیم! دسته موزیک دارد با وجد و سرور می زند – شاید اگر یک کمی دیگر صبر داشته باشیم بفهمیم چرا زندگی می کنیم، چرا رنج می بریم… آه کاش فقط می دانستیم… کاش فقط می دانستیم!

بایستی به پرده آخر برسیم تا بفهمیم چرا آرزوی سه خواهر برای بازگشتن به مسکو محقق نمی شود، که اصلا این آرزو محقق شدنی نیست! اگر یک بار دیگر آرزوی اولگا را در پرده اول بخوانید متوجه می شوید که این آرزو، در اساس نه آرزوی دیدن مسکو، که آرزوی دیدار دوباره پدر است…

به اشتراک‌گذاری این مقاله در شبکه‌های اجتماعی