ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

پستان نامه قجری

دکتر جان کجایی؟

تب و استفراغ امانم را بریده. دیگر فکر رفتن به ژاپن را از ذهنم بیرون کردم. از دست تمام این همراهانی که به زبانی ناشناخته حرف می زنند هم عقم می گیره. «کونی چی وا» «آریگاتو گوزایماس» «اونی چی وا نی نی گامادس» و …. هزار تا صوت دیگه که اصلا نمی دونم یعنی چی. ولی دلم خوشه که تو حداقل اینا رو می خونی و شاید یه روزی برام معنی کنی. واقعا من دچار وهم شدم؟ خبر خوب اینه که بالاخره تنگه باز شد و ما وارد دریای سیاه شدیم. شاید وقتی به مدیترانه رسیدیم بتونم بپرم تو یه قایق و برگردم دوباره به سرزمین افسانه های هزار و یک شب، یعنی ایران زمین. البته همین که از این کتاب شگفت انگیز تنها نسخه عربی اش باقی مونده، یک جور گویای چیزی است که در تاریخ ما سرمان آمده. جالبست که هر چه می خواستم به کاپیتان حالی کنم که این کتابی که در کتابخانه شماست در اصل به زبان فارسی نوشته شده، اما در کتاب سوزی هایی که در ایران اتفاق افتاده از بین رفته، متوجه نمی شد، و مرتب با حالت سوال می پرسید: «اونی چی وا نی نی گامادس؟» می خواستم اون نی نی گامادس اش رو بزنم تو فرق سرش مرتیکه زبون نفهم!

اما یک نکته جالب اینکه در کتابخانه کشتی کتابی به زبان فارسی وجود دارد به نام «پستان نامه»، که میرزا فتحعلی خان قمصری پزشک ناصرالدین شاه در هفت باب در شرح فواید و خواص پستان و بیماریهای آن نگاشته. متاسفانه ظاهرا در زمان میرزا فتحعلی وزارت ارشادی وجود نداشته که ممیزی اش بغل کلمه پستان بنویسد: «کلمه لمپن و آیروتیک» و جلوی چاپ این کتاب مستهجن را بگیرد. (همانطور که زیر کلمه پستان در ترجمه کتاب «شهرهای بی نشان» تو نوشته بودند). البته بماند که لمپن برای شخص بکار می رود و نه کلمه، و کلمه آیروتیک هم یک جور انقلاب زبانی است، چون هنوز این کلمه در فرهنگنامه ها وارد نشده. البته معنی آن مشخص است و کمی آنالیز لازم دارد: ممیز محترم حتما دو کلمه آیرودینامیک (یعنی صاف و صیقلی و بدون مقاومت در برابر باد) و اروتیک (شهوانی) را مد نظر داشته، و از ترکیت این دو کلمه، کلمه خوش ترکیب آیروتیک تولد یافته. باور نمی کنی؟ پس فکر می کنی کلمات در فرهنگنامه ها چطور زاد و ولد می کنند و تعدادشان زیاد می شود؟ خب معلوم است دیگر. آیرودینامیک و اروتیک در فرهنگنامه ها با فاصله کمی کنار هم نوشته می شوند، و کافیست که کتابدار محافظ کتابها شبی از فرهنگنامه ها غافل شود، آن وقت در تاریکی شب کلمات به هم بیامزیند، و ۹ ماه و ۹ روز بعد بشود آنچه نباید بشود… و شاید هم باید. خداییش اگر زاد و ولد کلمات نباشد هیچ زبانی زنده می ماند؟

البته به نظر من بهتر است ممیزان ارشاد را از بین کسانی انتخاب کنند که حداقل مدرک سیکل را داشته باشند. نظر تو چیه؟ به نظرت ممیز کتاب تو چطور شعر ایرج میرزا را در کتاب فارسی دوم دبستان نخوانده بوده آنجا که ایرج می گوید:

گویند مرا چو زاد مادر          پستان به دهان گرفتن آموخت

شبها بر گاهواره من          …. (بقیه اش)

البته این رو هم بگم که خیلی متاسف شدم که کتابخانه تنها یک کتاب فارسی دارد، و از افتخاراتی که دانشمندان ایرانی در این سالها به بار آورده اند نشان زیادی در آن نیست. در ضمن یک خارجی اگر به کتابهای این کتابخانه نگاهی بیندازد فکر می کند ما ایرانیان تنها در پستان واردیم. مثلا نمی فهمد که ۱۲ سال پیش ما امثال بیجه (بسیجه) را داشته ایم، که به ۲۴ کودک بی گناه تجاوز کرده، و آنها را تکه تکه کرده، و در کوره آجر پزی عاج در جنوب تهران سوزانده. و یک سری شرلوک هلمز داشتیم که متاسفانه نتونستند در عرض چند سال جواب ۲۴ خانواده داغدار و نگران را بدهند، و دست آخر هم، با پایمردی و حذاقت و تیزهوشی پدر یکی از قربانیان بوده که بیجه شناسایی می شه. خب وقتی همه فکر و ذکرمان پستان باشد، که نکند ذهن هموطنانمان با این کلمه آیروتیک آلوده بشه، می خواستی از این بهتر شود؟

می بینی که تب و هذیان باعث شده که بند کنم به پستان و ممیزان و بیجه. ولی خدا پدر تو را بیامرزد که مرا از دست بیجه نجات دادی. جوابم را هم ندهی چیزی از پدر بودنت کم نمی کند.

خدا آخر عاقبت همه را به خیر کند.

زیاده قربانت

فوجی

به اشتراک‌گذاری این مقاله در شبکه‌های اجتماعی