در آن هنگام که پرندگان مرده جان می گیرند
و به سوی آسمان آبی و خالی و عاری از غبار هیروشیما بال می گیرند
و جویبار زلال و غنچه گیلاس جان می گیرند
و از زمین بی لک این شهر فوران می کنند
و در آن هنگام که تمام جانهای خسته
غبار راهشان را در هزار درنا می نشانند
و آن را به جان نورسته کودکان آوار می بخشند
و در آن هنگام که سفیدی زلالی روح
در جانهای مردگان ترس می اندازد
و زنگ بودا
در تمام اشتیاقهای زندگی رعشه می اندازد
و گوشتهای آویخته از استخوان
در مغاک فراموشی خاموشی می گیرند
در آن هنگام که آدمی می ماند و مسوولیت بودن
تا آخرین قطره وجود سوختن
در آن هنگام قدم به هیروشیما می گذارم
تا ببینم که پیش از این بارها
مسافر این شهر بوده ام…
دکتر جان!
این سفر ژاپن هم عجب چیزی از آب در آمد! مدتی است که به دلیل بسته بودن تنگه کرچ، در دریای آزوف گیر کرده ام و راهی به دریای سیاه پیدا نمی کنم. خدایا این چه مصیبتی بود که سرم آمد! این دل آشوبه نمی دانم به دلیل تکان های کشتی است یا دلیل دیگری دارد. حس می کنم هیچ وقت به ژاپن نمی رسم. فقط تنها شانسی که آوردم این بود که کاپیتان کشتی – که به زبان عجیبی صحبت می کند – خیلی هوایم را دارد. وقتی متوجه شد حالم خوش نیست در حالی که تکرار می کرد «او دینا واچی نی نی گاما دا» رفت و با یک کلید درشت برگشت، و فکر می کنی کلید کجا بود؟ کلید کتابخانه ای عظیم که ارتفاعی به اندازه هفت طبقه کشتی دارد، و کتابهایی با جلد چرمی زیبا تا سقف در طبقات کتابخانه چیده شده اند، و فکر می کنی چه کتابهایی؟ غیر از یک دایره المعارف بیست جلدی، باقی کتابها همه در مورد ژاپن هستند، و در این مدت گرچه حال مزاجی ام خراب بوده، از صبح تا شب راجع به ژاپن خوانده ام. وقتی تاریخ پر مصیبت هیروشیما را می خواندم، آنقدر حالم خراب شد که به نظرم رسید تاریخ هیروشیما و تاریخچه زندگی ام چه نکات مشترکی دارد، و چند خط بالا را قلمی کردم. امیدوارم خوشت بیاید. به امید دیدار، اگه این سفر جانم را نگیرد…
ارادت
دوست و فرزندت
ب. ب
پس از تحریر – ببخشید که اولین نامه ام از این سفر اصلا حال و هوای سال نو را ندارد. سال نوت مبارک! امیدوارم در سال نو با من مهربانتر باشی. در ضمن حتما می دونی که عنوان نامه اشاره ای است به فیلم آلن رنه به همین نام (۱۹۵۹)