ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

هر که او آگاه تر پردردتر…

پیرمرد – ده.

دکتر- چند؟

پیرمرد (کلافه) – چه می دونم.

بابای مدرسه- گفتش ده.

دکتر- عجیبه، گفت ده (سرتکان می دهد) عجیبه… خب حالا خوب به حرفای من گوش کنین، اگه شما توی خیابون یه پاکت پستی پیدا بکنین که تمبر باطل نشده روش چسبونده باشن، آدرس هم روی نامه نوشته شده باشه، و به جای اینکه بندازن توی صندوق پست، افتاده باشه روی زمین، چیکارش می کنین؟

پیرمرد(باعصبانیت) – این حرفا چیه ، ولم کنین.

می خواهد بلند شود، مکانیک و بابای مدرسه نگهش می دارند.

دکتر- خواهش می کنم جواب بدین، این آخریشه، این امتحان آخریه، اگه تو خیابون یه پاکت پیدا کنین که …

پیرمرد- تیکه تیکه اش می کنم و می کوبم به کله هر چی آدم ناخلف و پدرسوخته و بی شرفه.

دکتر-ها! (بلند می شود) متاسفم…

مرد- چشه آقای دکتر؟

دکتر- متاسفانه باید اعلام کنم که پیرمرد دچار یک نوع پسیکوز حاد و ناگهانی شده.

مکانیک- دچار چی شده؟

دکتر- پسیکوز، یک نوع جنون حاد و خطرناک.

دختر- چی؟ جنون؟ وای بابا، بابا!

به گریه می افتد…

در نمایشنامه آی بی کلاه، آی با کلاه، دکتر غلامحسین ساعدی به زیبایی نشان می دهد که در جامعه ای که بنیان های اخلاقی صدمات جدی دیده باشد، متخصصین، کسانی که بایستی به روشنگری بپردازند، بیش از همه به پستی می گرایند. چه روشن است که آنکس که با چراغ آید (و خود را به نفهمی و بلاهت زند) گزیده تر برد کالا…

در این نمایش پیرمردی هست که از وجود حرامیان (دزدان) با خبر شده و می خواهد وجود آنان را که در خانه ای متروکه پنهان شده اند، بردیگران آشکار سازد. اما جامعه نمی خواهد از خواب خوش خرگوشی بیدار شود. دکتر به کمک می آید و با سوالاتی کلیشه ای ، اسباب خذف پیرمرد را فراهم می سازد: تشخیص جنون… پیرمرد باید دوا به خوردش داده شود تا به خواب فرورود، و همین طور تمام افراد محله، تا حرامیان با فرصت بدست آمده به راحتی خانه همه را غارت کنند. اگر در آخر این نمایش می دیدیم حرامیان مال غارت شده را با دکتر تقسیم می کنند، هیچ تعجب نمی کردیم. دکتر آلت دست حرامیان شده، و بهترین یاور آنان است. همین است که باید گفت:

علم چون بر دل زند یاری شود              علم چون بر تن زند باری شود

و در دنیای امروز باربران بسیارند… صد اسف…

به اشتراک‌گذاری این مقاله در شبکه‌های اجتماعی