ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

نوشدارو بعد از مرگ عباس!!!

خبر کوتاه بود و جانگاه بود، اما سفر مردی بود که یگانه بود و هیچ کم نداشت…

عباس کیارستمی در آرامستان ترک مزرعه در لواسان آرام گرفت. طبق معمول، سیل اشکها و ابراز همدردی ها و وا اسفاها هم سرازیر شد. در اقدامی باورنکردنی، چندین بیلبورد در لواسان به عکس و امضای این کارگردان جهانی – که زمانی جزو ده کارگردان برتر و جریان ساز جهان انتخاب شده بود – اختصاص یافت. کمیته ویژه ای نیز برای بررسی قصور پزشکی در پرونده پرشکی او تشکیل شد. اما فراموش نکنیم که این همان کیارستمی است که برای پیکر زنده اش نوزده سال پیش پس از دریافت نخل طلا و بازگشت به وطن از همان پاریس استقبال چندانی وجود نداشت. در آن زمان بسیاری به دنبال کشف علت دادن این جایزه به او می گشتند. برخی هم توطئه های جهانی یا فیلم ساختن عباس برای دل کارگزاران جشنواره کن را دخیل می دانستند. بالاخره بایستی علتی پیدا می شد… که شد!در مورد اینکه چطور با مردان و زنان تاریخ ساز کشورمان برخورد می کنیم هم دلایل خودمان را داریم. یک اصطلاح «مرده پرستی» را ساخته ایم تا بتوانیم چشم خود را بر حقیقتی تلخ ببندیم. وظیفه علوم و اصطلاحات کلیشه ای که در محافل شبه روشنفکری ساخته می شود دقیقا همین است: بستن چشم، و خواب راحت. گاهی هم از توهم تغییرات روحی مان حرف می زنیم: «خب در این نوزده سال کلی از نظر ذهنی و روحی پیشرفت کردیم». این را هم برای این ساخته ایم که به توهم تغییر دامن بزنیم، غافل از اینکه اینگونه تغییرات و بیداری ها در عمر یک ملت نیاز به قرون و صده ها دارد، نه روزها و هفته ها. بیاییم با واقعیت تلخی که آن را در پس این کلیشه های تکراری و شبه روشنفکری مخفی کرده ایم روبرو شویم. به قول فروید اندکی تفکر… برای یک قضاوت راحت ضرری در پی ندارد! و به قول شوپنهاور، اندیشیدن به امور معقول کاری ندارد، کافیست مهملات و چرندیات را کنار بگذاریم.اگر از این مهملاتی که ورد زبان بسیاری است بگذریم به چه چیزی می رسیم؟ آنالیز مساله بسیار ساده است: از آنجا که ما همان مردمی هستیم که نوزده سال پیش چنان رفتاری از خودمان بروز دادیم، بایستی ببینیم چه ویژگی روحی یا اخلاقی – روان و اخلاق به عنوان موضوع مطالعه فاصله چندانی با هم ندارند – باعث می شود که در برابر پیکر زنده یک هنرمند آن واکنشها را نشان دهیم، و در برابر پیکر مرده اش این واکنشها را؟ این واکنشها، علیرغم تفاوت ظاهری از چه آبشخور مشترکی – که روان جمعی ماست – نشات می گیرند؟ پاسخ تنها می تواند یک کلمه باشد:رشکوتنگ نظری. رشکمان نوزده سال پیش دم مشکمان بود، و به هزار دلیل متوسل شدیم که ارزش کار کیارستمی را کاهش دهیم (همین کار را مگر با امثال علی حاتمی نکردیم؟) و رشکمان اکنون راهنمای اشکمان است: بایستی از پیکر مرده ای که به وطن بازگشته به بهترین نحو استقبال کنیم، که هم حساب آن رشکی که نوزده سال پیش داشته ایم پرداخت کنیم، و هم اینکه این پیکر را به خاطر مردن زودهنگام تشویق کنیم: ممنونیم که زود جان به جان آفرین تسلیم کردی، چون اگر بازهم فیلم و اپرا می ساختی، چشم بسیاری را از حدقه در می آوردی… که در آوردی! ما همینطور از هدایت و ساعدی و پوینده و مختاری و … هم متشکریم، و همینطور از بسیاری از هموطنان دیگرمان که از زمان خود جلوتر بودند، و به همین دلیل!!! زودتر به خط پایان رسیدند…

به اشتراک‌گذاری این مقاله در شبکه‌های اجتماعی