فرزام
امیدوارم حالت خوب باشه و در اون شهر عاشقان، شهر «جم» (که دو شب پیش بچه سوسول های شبکه «من و تو» می خواستن علیه اش تبلیغات کنن) خلوتت رو به خوبی بگذرونی. به من هم بد نمی گذره. ولی با نامه آخرت کلی من رو گیج و ویج کردی. اینه که می خوام چند تا سوال ازت بپرسم، چون جواب این سوالات رو چخوف هم نمی دونست:
– نوشتی که «با توجه به آنچه در مورد اقامت در یالتا و مصاحبت با چخوف گفته بودی حدس می زنم در حدود سال ۱۹۰۰ به سر می بری»، مگر خودت در چه سالی به سر می بری؟ منظورت از این سخنان چیست؟
-چخوف راجع به انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ چیزی نمی دانست. آیا قرار است در روسیه تزاری انقلابی اتفاق بیفتد؟ تو چطور از آن خبردار شدی؟ نکند با نوستراداموس یا پیشگوی دیگری صحبت کردی، یا جام جم داری؟
– «که ظریفان بیش از هر کس دیگر در معرض تهاجم و محاکم خون ریزان اند» این جمله ات اشاره به چه چیزی است؟ می خواهی نگران چخوف باشم؟ نکند باز هم داری پیشگویی می کنی که در ساخالین برای چخوف اتفاقی خواهد افتاد؟ چون می دانم اوضاع خودت خوب است و اشاره به خودت نکردی. و گرنه می گفتم باز هم آماج حمله از خدا بی خبران شدی.
راستی دیشب با چخوف نشسته بودیم و به یاد تو با حافظ تفأل می زدیم؛ این شعر آمد، و فهمیدیم کبکت خوب خروس می خواند:
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
به کام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل
چه فکر از خبث بدگویان میان انجمن دارم
مرا در خانه سروی هست کاندر سایه قدش
فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم
سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سلیمانی
چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم
خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده برهم نه
که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم
الا ای پیر فرزانه مکن منعم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
چو در گلزار اقبالش خرامانم به حمدالله
نه میل لاله و نسرین نه برگ نسترن دارم
به رندی شهره شد حافظ میان همدمان لیکن
چه غم دارم که در عالم بداغ بهمنی دارم
بعد فهمیدم حافظ هم مثل تو یک بهمن بداغ داشته، وگرنه چطور کریم خان حاضر می شد این قدر براش جانفشانی کنه؟ خب یه رابطه فامیلی وجود داشته دیگه… لطفا سوالاتم رو زودتر جواب بده. چخوف می گه تو که خوارزم رو پیشنهاد می کنی خب یک Itinerary هم بده دیگه. خدا از بزرگی کمت نکنه. ما فعلا در هوای خوش یالتا غوطه وریم، پس یه برنامه توپ بهمون بده، بلکه یه تکونی به خودمون بدیم.
یا حق
بداغ بهمنی (به قول حافظ بنا به ضرورت شعری!)