خواهش می کنم دیگر در نامه ات ننویس دیگر میلی به نوشتن ندارم. می دانی که امیال آدمیان چطور به هم گره خورده اند. و می دانی که من برخلاف تو هیچ وقت چنین چیزی نمی نویسم، بلکه متاسفانه انجامش می دهم!
یک مقدار از کتاب «گم شده در آیینه» فراغت حاصل کرده ام و حالا کارم فقط شده اینکه بنشینم و منتظر شعر تو باشم. پس مرا زیاد منتظر نگذار! فقط چون به شرلوک خیلی علاقه داری، محض اطلاعت بگویم که راه و رسم شاعری را هم برادر شرلوک، یعنی مایکرافت خوب ترسیم کرده است (البته این را از قول پدر شرلوک می گوید):
«آنچه غیر ضروری است حذف کن، و آنچه می ماند تمام آن چیزی است که اساسی است.»
و قبول داری که کافیست آنچه اساسی است از پس پرده ظواهر غیرضروری روی کاغذ بیاوری، آنچه می ماند جوهره شعری را دارد، گیرم که از نظر ادبی شعر چندان گیرایی نباشد، اما مطمئنا والا هست.
همین. من هم برای ماندن ماندلا، آن والا درخت هستی، که به آدمیان یاد داد که زبان برای تفاهم نیز می تواند بکار رود، دعا می کنم.
به امید دیدار
ف. پ ولایت جم