آنچه چخوف گفت و معضل تئاتر دنیا شد و هنوز هم هست، نشان دادن تراژدی های دنیا به صورت کمیک بود…
به تازگی ملشینگر تئاتر شناس بزرگ آلمانی نوشت چخوف نویسنده ای است که آینده باید او را بشناسد…
اگر یک بار دیگر بخواهم مرغ دریایی و سه خواهر و … را اجرا کنم چه فرمی باید به آنها بدهم که آدم در حین خندیدن غمگین هم باشد؟
… من نتوانستم طنز و کمیک چخوف را نشان بدهم… در بطن سوژه ای به ظاهر جدی و تراژیک کمدی تلخ زندگی را حدس زدن بسیار مشکل است و این مساله ای بود که من نتوانستم بر آن فائق بیایم… چخوف معمای تئاتر است، معمای نمایشگرها و کارگردان های دنیا…
عده ای معتقدند در نمایشنامه های چخوف تعارض وجود ندارد و آدم های او فقط حرف می زنند. اما این نظریه بعدها رد شد، چون در نمایشنامه های او تعارض آنقدر ظریف است که در مغز بیننده کنجکاوی ایجاد می کند… روح ما باید به چخوف نزدیک شود. چخوف شناسان می گویند که مشکل در سیاق چخوف نیست، بلکه مشکل در برخورد ما است، چون میزان حساسیت ما به پای چخوف نمی رسد، او اصلا بشر را جور دیگری دیده زیرا تراژدی او با کمدی مخلوط است. استانیسلاوسکی مردانه نوشته است که چخوف را نفهمیدم، خیلی تلاش کردم اما هرچقدر نفهمیدم، عشقم به او بیشتر شد.
باید زمان بگذرد و بشر و اجتماعات به آن لحظه برسند که در تلخی، مضحکه بیابند!
می گویند که شخصی بعد از اجرای مرغ دریایی، چخوف را می بیند و می گوید: آقای چخوف من دیشب مرغ دریایی را دیدم و بسیار گریه کردم، اجرای زیبایی بود. چخوف عصبانی می شود، عصایش را به زمین می کوبد و می گوید: این آقای استانیسلاوسکی بود که شما را گریاند، نمایشنامه ی من کمدی است!
ار کتاب «این صحنه خانه ی من است» زندگی، اندیشه و آثار حمید سمندریان در گفت و گو با افسانه ماهیان، نشر قطره، چاپ اول، ۱۳۸۸