بخش اول
در کوی نیک نامی، ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی، تغییر ده قضا را
هنگام تنگ دستی، در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی، قارون کند گدا را
“حافظ”
وقتی در تاریخ ۲۰/۵/۱۳۳۸ دو نفر ژاندارم، مرا از تهران – زندان قصر به زندان یکی از شهرستانها (۱) تحویل دادند، با بدرفتاری و توهین یکایک گروهبان های شهربانی و زندان آن شهرستان مواجه شدم. به زعم آنها من دشمن شاه و مملکت محسوب می شدم و می بایست سزای اعمالم را ببینم. گروهبانی خیّر در شهربانی تهران به من گفته بود که اگر در محوطه دانشگاه یا هرکجای دیگری به عنوان دانشجو دستگیر گردی حتما شش ماهی باید مهمان دولت در زندانهای مختلف باشی!
(۱) [شهرستان کرمانشاه]
بخش دوم
بالاخره با حالتی محزون و بسیار رنج آور به اطاق شماره هشت تحویل داده شدم، عده ای از این زندانیان به جرم مداخله در سیاست کشور بازداشت شده بودند ولی قسمت عمده آنها به اتهام قتل، دخترفروشی به روسپی خانه های عراق، دزدی، جیب بری و جرائمی از این قبیل در زندان به سر می بردند. ۲۰ تا ۲۵ نفر در یک اتاق چهار در سه می بایستی زندگی کنند. از حمام و شستشو خبری نبود. بوی عرق تن و هوای آلوده اتاق، نفس کشیدن را مشکل می کرد. بازار شپش رواج داشت و محل تولید مثل آنان تن های آلوده این انسانهای “بخت برگشته” بود. کتاب، روزنامه و مطالب خواندنی قدغن بود و در دفتر زندان، عینک مطالعه را نیز جزو سایر لوازم، از ما گرفته بودند…
بخش سوم
روانم از توقف در این جسم مادی به تنگ آمده بود و زندگی طاقت سوز در بند اینگونه آدمیان که رنج دیگران، لبخند سرورانگیزی بر لبانشان می نشاند، جان را به لبم رسانده بود و چون جان بر لب رسیده، تاب ماندنم در این جهان نبود.
دوستان و اقوام از بیرون زندان ندا در دادند که اگر می خواهی زنده بمانی، باید مبارزه کنی و مبارزه در این سبه چال و بین دویست نفر زندانی عادی، کار آسانی نیست. محکوم به زندگی هستی و بایستی تحمل داشته باشی! برای اینکه ثابت کنی که قدرت دفاع از خود را داری باید با قلچماق های زندان در بیفتی و مصرانه از آنها کتک بخوری…
بخش چهارم
گاهی آنها حوصله ندارند که کتک کاری کنند، باید پولی به آنها برسانی تا دیگران بدانند اهل مبارزه هستی، کتک می خوری و گاهی هم کتک می زنی اما اصل آنست که مغموم و بی حال به گوشه ای نمی نشینی و عزا نمی گیری تا دشمن همدست دیگران نشود و بر اندام… تو، خیال حمله و تجاوز را به سر نداشته باشد!
از روزگار کودکی و دوره دبستان، از والدین گرفته تا بزرگترها، از مربیان گرفته تا آموزگاران همه دست بزن داشتند، اصلا راه حل همه چیز را در کتک زدن می دانستند و با وجود اینکه نتیجه ای هم نمی گرفتند از کتک زدن ابا و امتناع نداشتند.
بخش پنجم
آن روزها از اینگونه روابط اجتماعی در خانه و مدرسه بسیار رنج می بردم اما نمی دانستم که ازین روزگار بدتر هم هست، آنجا که فلک مینایی! کار به دستت می دهد، محکومت می کند تا با میل و رغبت کتک بخوری، خواهش کنی که با تو دربیفتند، کتکت بزنند، سر و صورت و بدنت را خونین و مالین کنند تا دیگران حریم تو را بشناسند و به ساحت مقدست نزدیک نگردند. در هر اجتماعی که بخواهی زندگی کنی، باید کتک خوردنت ملس باشد. کتک هم انواع و اقسام دارد و مشت و لگد بهترین آنهاست زیرا سایر آلات هم هستند که آماده در دست حریف، هنگام بکارگیری از درد کلافه ات می کنند…
بخش پایانی
… زخم زبان هست که مانند تیر از چله کمان دهان و سنگرهای استخوانی دندان بیرون می جهد و حسابت را می رسد. در هر لحظه از زمان، قدر آن زمان را بدان زیرا چه بسا ممکن است بدتر از آنهم برایت پیش آید و مجبور به تحمل آن باشی.
زندگی توام با پرهیزگاری و صفا، مرد می طلبد، اهلش هستی به میدان بیا! خوشبختانه آنقدر استعداد و سرمایه معنوی در تو نهفته است که به سادگی می توانی موفق شوی، زیرا مغز تو، با میلیاردها سلول، شگفت انگیزترین پدیده جهان هستی است. همین الان قلم را بردار و برنامه دقیق روزانه ات را بروی کاغذ بیاور و مطابق برنامه تدوین یافته عمل کن. خود را باور کن، هیچ کس جز خودت در خانه ی سرمایه های معنوی تو را نخواهد کوبید و بتو نخواهد گفت: صبح است بهار آمده است!
تا دانه با رنج فراوان پوست را نترکامد و با جسارت پوسته خاک را نشکافد از استفاده از خورشید خبری نیست!