درود بهمن جان
با اینکه شوخی ات را در مورد آدرس داستان مراسم ماسگریو نپسندیدم (نه اسم کتاب را درست گفته بودی و نه شماره صفحه را) اما از اینکه برای یک پاسخ سریع دست روی یکی از حساسیت های من گذاشتی خوشم آمد! این نشان می دهد که وقتی می خواهی خودت یک سناریو برای من بنویسی و نمی خواهی از سناریوی من کپی برداری کنی، سناریو ات چه چیز محشری از آب در می آید!
اما داستان مراسم ماسگریو که همانطور که می دانی محبوب ترین داستان من از میان داستانهای استاد شرلوک هولمز است این است که شرلوک و واتسن به قلعه ای باستانی – که قدیمی ترین محل مسکونی در انگلستان است و تاریخ آن به سال ۱۵۹۶ بر می گردد- وارد می شوند. قلعه ای که محل زندگی رجینال ماسگریو دوست قدیمی شرلوک و پیشخدمت ناظر و تحصیل کرده اش برانتون است. خانواده اشرافی ماسگریو مراسمی دارند که نسل اندر نسل وقتی به سن بلوغ می رسند بایستی انجام دهند: این مراسم تشکیل شده از یک سری سوال و جوابهای به ظاهر بی معنی که در آن به درختهای بلوط و نارون و ظاهرا فواصلی مانند هشت در هشت یا هفت در هفت (قدم ؟) نسبت به آنها نیز اشاره می شود [سریع حدس می زنید که داستان یک گنج در میان است و به راستی هم اگر این مایه داستانی دست آگاتا کریستی و کارآگاه اتو کشیده و بی نمکش در آن داستانهای تصنعی پوارو می افتاد همچین سرنوشتی پیدا می کرد]. بگذریم از معمای ناپدید شدن پیشخدمت ناظر و … آنچه در انتهای داستان می فهمیم این است که تمامی این مراسم ظاهرا بی معنی، یعنی جمله جمله اش، دارای معنی است و آن هم چه معنی ای؟ این داستان جدا شدن سر از بدن چارلز اول و به ارث رسیدن تاج پادشاهی پادشاهان باستانی انگلستان به اجداد ماسگریو و محل مخقی شدن تاج در سرداب این قلعه باستانی است! این را هم در نظر بگیرید که این تاج هنگامی که پیدا می شود هیچ نشانی از چیزی باارزش ندارد و بیشتر به نظر می رسد که توده ای از آهنهای زنگ زده و مقداری سنگریزه بی ارزش است! همینجا هم به این اشاره کنم که کارآگاه، همانطور که ژیژک مطرح کرده، به یک روانکاو شباهت دارد، نه آنطور که گفته بودی به یک روانپزشک، چه روانپزشکی هنوز تا اینکه به صورت یک علم در آید سالها بایستی طی طریق کند! این نکته را هم اضافه کنم که کسانی که سمپتوم ها را چیزهای زاید و بی ارزشی می دانند بهتر است این داستان را بخوانند و کمی به فکر فرو روند چه همانطور که شیخ محمود شبستری می گوید:
جهان را سر به سر آیینه می دان به هر یک ذره ای صد مهر تابان
اگر یک قطره را دل بر شکافی برون آید از آن صد بحر صافی
به هر جزئی ز خاک ار بنگری راست هزاران آدم اندر وی هویداست
و در نهایت:
اگر یک ذره را برگیری از جای خلل یابد همه عالم سراپای
به زیر پرده ی هر ذره پنهان جمال جان فزای روی جانان
امیدوارم دنباله کیسی را داشتی توضیح می دادی زودتر ادامه دهی. دلم می خواهد ببینم آخرش چه می شود.
مواظب خودت باش
ارادت
فرزام