….
برای تو که هستیَ٬ هستم را صرف می کنی
برای تو که صرافان عالم را نور دیدنت نیست
برای تو که پی می سپاری و پی می ریزی و پی میکنی
برای دل خوشبخت من
که از پی کنده شدنش
در نسیمی آرام
در نوسان است
رودهای خوشی
شیرابه های زخم های کهن را
با سرود به هنگام خویش
دریدند
تا مجسمه بلورین شهوت و کامجویی
فروریزد
و تکه تکه هایش
آسمان را
قطعه قطعه کند
که آسمان من
….نه هر آسمانی است
بتاب بتاب
که ریشه هایم تا بحال
ذرات خاک را اینچنین
عاشقانه
به آغوش نکشیده بود….
شهر ری ۳/۱۰/۹۰