آیا می شود کسی عاشق طبیعت باشد و عاشق جنون نباشد؟ به همین خاطر تارکوفسکی با آن عشق دیوانه وارش به طبیعت آنچه هم راجع به جنون می سازد آنچنان از سر عشق و شیفتگی است که با منطق روزمره ما نمی خواند. آری! نباید انتظار داشته باشیم جنونی را که از سر شور و شیدایی تصویرشده به راحتی بشناسیم. ما عادت کرده ایم جنون را تحقیر کنیم، به همین خاطر وقتی آن را در شکلی میبینیم که ظاهرا ستایش گونه است ولی در باطن بدلیل فاصله گرفتن از طبیعت انسانی و واقعیت غیر سینمایی، عمیقا تحقیر کننده است( یعنی فیلم «ذهن زیبا» که زیباییاش تنها آرایه ای به نام جایزه نوبل است!) سریع آن را می شناسیم، ولی آنگاه که آن را با عشقی به یکی دیگر از مظاهر طبیعت (در اینجا طبیعت انسانی) می بینیم از شناسایی آن عاجزیم. می گوییم فیلمی مبهم و سرشار از تردید، فیلمی سمبولیک و هزار کلمه پرطمطراق دیگر تا بر ترس خود از جنون و رشک خود بر مجانین پردهای کشیده باشیم. تارکوفسکی مگر چه کاری کرده جز اینکه نشان بدهد جنون خود دارای جنبهای زیبایی شناختی است. فرد مجنون ممکن است دست به رفتارهایی بزند که از نظر ما هولناک است، اما این رفتارهای هولناک ممکن است از گونهای منطق واقعا زیبا، عمیقا انسانی و ذاتا فداکارانه تبعیت کند: در این فیلم الکساندر به مدد جنون خود است که از غلاف منیت بیرون میآید و گرچه خود و زندگی و خانه و خانوادهاش را تباه میکند، می خواهد به زعم خود بشریت را نجات بدهد. تازه اگر بگیریم که تمام داستان کابوس الکساندر هم باشد، مگر در اصل قضیه تفاوتی میکند، که مجنون کسی است که در بیداری کابوس میبیند، و ما همگی در هنگام خواب، یعنی حداقل یک سوم از عمرمان، در حالت جنون و دیوانگی بسر میبریم، و شاید همین نکته است که ترس بر دلمان میاندازد، و دلمان میخواهد حساب خود را از مجانین بالکل جدا کنیم، تا در خوابی که به آن اسم زندگی دادهایم راحت تر روزمان را به شب برسانیم.
نویسنده کتاب تردید، در یکی دیگر از کتابهای خود به نام امید بازیافته که در مورد سینمای تارکوفسکی است، زیر عنوان تردید چنین مینویسند: «در ایثار این تردید حتی قدرتمندتر یافتنی است. خود تارکوفسکی احتمالی را پیش کشیده و گفته: «شاید بتوان همه چیز را در این فیلم زادهی رویاها و پندارهای هذیانی دیوانهای دانست که در پی نتیجه رفتارش به تیمارستان سپرده شده است، بی آنکه دیگر کسی کاری با او داشته باشد». ایشان ادامه میدهد: « این احتمال در مورد ایثار… آشکارا نابسنده است. اگر همه چیز را زادهی پندارهای مجنونی بدانیم آنگاه آنچه خود تارکوفسکی به عنوان پیام معنوی فیلمش پیش میکشید کمرنگ میشود. از سوی دیگر در فیلم هیچ نشانهای در تایید این تاویل یافتنی نیست…».[i] بیاختیار یاد شعر سپهری میافتم که «چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست». اگر این «فداکاری» از سوی مجنونی اتفاق افتاده باشد، پیام معنوی فیلم کمرنگ میشود. مجانین را به معنویت و معنی چکار؟! اما چه چیزی برای یک تاویل ضروری تر و زیباتر از اینکه بتواند تمام جزئیات فیلم را توضیح بدهد؟ نشانههای تایید این تاویل (که مسلما تنها تاویل ممکن نیست) فراوانند، از جمله اینکه بعد از پیمان الکساندر با خداوند و برطرف شدن فاجعه، آن هنگام که در آن صبح تابناک زن و فرزند الکساندر مشغول گفتگو هستند، هیچ کس راجع به فاجعه و اتفاقی که همین دیروز نزدیک بود طومار زندگی همگان را در هم کشد، سخنی به زبان نمیآورد! انگار نه انگار که اصلا اتفاقی افتاده است، چرا که به یک معنی، محل همه اتفاقات روح الکساندر بوده است، حال چه در خواب شبانه، و چه در خواب وهم و هذیان، که همانطور که گفتیم در اساس باهم تفاوتی ندارند. اگر آن را خواب شبانه بگیریم، می توان گفت کودکی که خوابیده و الکساندر نگران بیدار شدناش است، و کودکی که با زحمت بسیار درخت ایثار را آبیاری می کند، کسی جز خود الکساندر نیست.
[i]امید بازیافته (سینمای آندره تارکوفسکی)/ بابک احمدی / نشر مرکز / ۱۳۹۰