…اما این رویا معمایی دیگر را نیز عیان میکند: رویا آشکارکننده اشتیاق کیست؟ تفاسیر اخیر به وضوح برآناند که انگیزه حقیقی در پس رویا میل فروید به تبرئه همکار و دوست نزدیکش، فلیس، از مسوولیت و تقصیر است. این فلیس بود که در خصوص عمل بینی ایرما اهمال کرد، و میل نهفته در خواب نه در تبرئه خود فروید که در تبرئه دوستش است، کسی که در این مورد، همان« سوژه ای که فرض میشود می داندِ »فروید بود، ابژه انتقالِ او. رویا، آرزوی فروید را درباب اینکه فلیس مسوول ناکامی درمان نبود، اینکه او فاقد دانش نبود، دراماتیزه میکند. رویا، اشتیاق فروید را نمایان میکند، اما فقط تا آنجا که اشتیاق او پیشاپیش همان اشتیاق دیگری (فلیس) است. چرا رویا میبینیم؟ پاسخ فروید به نحوی گول زننده ساده است: کارکرد غایی رویا قادر ساختن رویابین به در خواب ماندن است. این پاسخ اغلب در رابطه با آن رویاهایی تفسیر میشود که در آنها نوعی عامل آزارنده بیرونی مثل سروصدا ما را به بیدار شدن تهدید میکند. در چنین وضعیتی رویابین فورا وضعیتی را تصور میکند که این محرک بیرونی را در خود ادغام کند و در نتیجه برای مدت طولانی تری میتواند بخوابد؛ هنگامی که محرک بیرونی بسیار شدید شود، او سرانجام از خواب بیدار میشود. آیا به راستی همه چیز به همین سرراستی است؟ در مثال مشهور دیگری از کتاب تفسیر رویا، پدری خسته و فرسوده، که پسر جوانش به تازگی مرده، در خواب فرزندش را میبیند که در میان شعله های آتش در کنار تخت خواب او ایستاده است و سرزنشی ترسناک را زمزه میکند « پدر، نمیبینی که دارم میسوزم ؟ » اندکی بعد پدر از خواب میپرد و متوجه شمعی میشود که روی کفن پسر مرده اش افتاده است. او، در خواب، بوی دود را احساس کرده و تصویر پسر در حال سوختن را منضم خواب خود کرده بود تا خوابش را طولانیتر کند. آیا پدر به این دلیل از خواب پریده بود که محرک بیرونی شدیدتر از حدی شده بود که بتواند در سناریوی رویا گنجانده شود؟ یا برعکس، پدر آن رویا را برای طولانی تر کردن خوابش ساخت، اما آنچه در رویا با آن مواجه شد بسیار تحمل ناپذیرتر از خود واقعیت بیرونی بود، در نتیجه از خواب پرید تا به واقعیت بگریزد. در هر دو رویا مواجهه ای تروماتیک وجود دارد (منظره گلوی ایرما، تصور فرزند در حال سوختن)؛ اما در رویای دوم، رویابین در لحظه این مواجهه از خواب بیدار میشود، در حالی که در رویای اول، هراس تا سررسیدن دکترها ادامه مییابد. این توازی، کلید فهم نظریه فروید درباره رویا را به ما عرضه میکند. درست همانطورکه بیدار شدن پدر در رویای دوم همان کارکردی را دارد که تغییر وضعیت ناگهانی در رویای اول [تبدیل شدن هراس به کمدی]، واقعیت روزمره نیز ما را قادر میسازد تا از مواجهه با ترومای حقیقی طفره رویم. به زعم آدورنو معنای شعار نازیها « آلمان، بیدار شو! » در واقع باژگونه است: اگر به این فراخوان پاسخ می دادید، می توانستید به خواب و رویا ادامه دهید(به عبارت دیگر، از درگیر شدن با واقعیت آنتاگونیستی جامعه اجتناب کنید). در نخستین بند از شعر « بیدارباش » نوشته پریمو لوی، ، نجات یافته ای از اردوگاههای کار اجباری، زندگی در اردوگاه را به یاد میآورد، او در خواب رویاهای پر شوری درباره بازگشت به خانه، غذا خوردن و نقل داستاناش برای بستگان خود میدید، که ناگهان با فرمان یک کاپوی لهستانی از خواب میپرید که می گفت .(«! بلند شو Wstawac! ») در بند دوم، جنگ پایان یافته و او در خانه است، سیر غذا خورده، داستاناش را برای خانواده اش بازگو کرده، که ناگهان خیال میکند دوباره آن فریاد را میشنود Wstawac! وارونگی رابطه میان رویا و واقعیت از بند اول تا بند دوم بسیار مهم است. مضمون صوری آنها یکسان است منظره ای خانوادگی و دلپسند با فرمان « بلند شو!» گسیخته میشود اما در بند اول، رویا به وسیله دستور بیدارباش گسیخته میشود، در حالی که در بند دوم، واقعیت توسط فرمانی خیالی از هم می گسلد. شاید بتوانیم مثال دوم از کتاب تفسیر رویا را متعلق به بازمانده هولوکاست بدانیم، او ناتوان از نجات پسرش از کوره مرده سوزی، با سرزنش فرزندش مواجه میشود: «پدر، نمیبینی که دارم میسوزم؟» در « جامعه نمایش » کنونی، که در آن، آنچه به عنوان واقعیت روزمره تجربه میکنیم بیشتر و بیشتر شکل واقعیت ساخته شده از دروغ را به خود میگیرد، بصیرتهای فروید ارزش حقیقی خود را نشان میدهند. بازیهای کامپیوتری را در نظر بگیرید که بعضی از ما را مسحور خود میکنند، بازیهایی که یک فرد ناتوانِ نوروتیک را قادر میسازند تا در شخصیت یک نرینه متجاوز فرو رود، مردهای دیگر را کتک بزند و به نحوی خشونت آمیز از زنان کام بگیرد.
به سهولت می توانیم فرض کنیم که این فرد ناتوان برای فرار از واقعیت کرخت و عاجزانه اش به فضای مجازی پناه میبرد. اما شاید این بازیها حرف بیشتری برای گفتن داشته باشند. چه میشود اگر، حین بازی، من درون منحرف و لجامگسیخته شخصیت خود را به وضوح بیان کنم، درونی که به دلیل ممانعتهای اخلاقی اجتماعی نمیتوانم در زندگی واقعی به آن جامه عمل بپوشانم؟ آیا
شخصیت مجازی من تا حدی « واقعیتر از واقعیت نیست ؟» آیا این دقیقا بدین خاطر نیست که من میدانم این « فقط یک بازی » است و در آن همه کارهایی را که هیچگاه در دنیای واقعی قادر به انجام آنها نیستم می توانم انجام دهم؟ در این معنای دقیق، همانطورکه لکان بیان داشته، ساختار حقیقت مانند افسانه است: گاه آنچه در رویا آشکار میشود، حتی در رویاپردازیهای روزانه، حقیقتی است که واقعیت اجتماعی، خود، بر مبنای سرکوب آن بنا نهاده میشود. اینجا مهمترین درس کتاب تفسیر رویا نهفته است: واقعیت برای کسانی است که نمی توانند رویا را تاب بیاورند.
(پایان)