بهمن عزیز
یاد این شعر مولانا افتاده بودم که که چون مرداری را در کوچه آرند (ببخشید برای این مثال)، نفخ صوری است برای سگان تا از خوشحالی بانگ برآرند و غوغا کنند. بگذریم. می دانی که مثل همیشه مسوولیت مردار بودنت را به گردن خودت می گذارم:( خودت می دانی در مورد محل کار سابقت حرف می زنم و مسایلی که برایت پیش آمده بود)
چونکه مرداری را برآرند د ر میان نفخ صور حرص باشد بر سگان
داشتم کتاب جهان همچون اراده و تصور شوپنهاور را ورق می زدم (ترجمه ی رضا ولی یاری، نشر مرکز، چاپ اول) که فکر کردم کلماتش برایت می تواند مرهمی باشد، و واقعا هم چه مرهمی بهتر از کلام دانایان؟ حالا روانپزشکان می خواهند داروهایشان را به رخ جماعت بکشانند. خوب بکشانند. (خدا را شکر که این وصله ها به تن ما نمی چسبد!). کلام روشن فرزانگان گاهی چراغی در وجود آدمی روشن می کند که از تا آخر عمر از پرتو افشانی دست بر نمی دارد. به این کلمات توجه کن و زخمهای دلت را مرهم نه. جهان چون برق و باد می گذرد:
“انسان نیک سیرت همه چیز را به سوی پروردگار، و به سوی سرچشمه ای که اول بار از آن سر بر آورده اند، خواهد کشاند. این امر در تمامی مخلوقات با این واقعیت تصدیق می شود که هر مخلوقی از دیگری بهره می برد؛ گاو از علف، ماهی از آب، پرنده از هوا، و جانوران از جنگل بهره می برند. به این ترتیب تمامی مخلوقات به سود انسان نیک سیرت عمل می کنند. انسان وارسته یک مخلوق را در دیگری به سوی پروردگار می برد“(صفحه ۳۷۳)
“هر رنجی که بر اثر تصادف یا شرارت دیگران از بیرون بر او [انسان وارسته] عارض می شود برای اش خوشایند است؛ هر آسیب، هر رسوایی، و هر تجاوزی. او آن ها را همچون فرصتی برای یقین یافتن از اینکه دیگر اراده را تایید نمی کند، بلکه هر خصم پدیدار اراده را که شخص خودش باشد در آغوش می کشد، با روی گشاده پذیرا می شود. از این رو او چنین خفت و رنجی را با صبر و رادمردی بی پایان تحمل می کند، همه ی بدیها را بدون تظاهر با نیکی پاسخ می گوید، و همان قدر اجازه می دهد که آتش خشم بار دیگر درون اش شعله کشد که می گذارد آتش امیال فروزان شود. او همچنان که خود اراده را ریاضت می دهد، نمایش و عینیت آن، یعنی جسم را نیز ریاضت می دهد.”(صفحه ۳۷۴)
“هر کسی، همواره و همه جا، تنها می تواند برای آن چیزی ارزش قائل شود که تا اندازه ای شبیه خود اوست“(۳۷۶) [واقعا از آن کسان چنین انتظاری که نداشتی؟ داشتی؟]
“شخص شرور، بر اثر شدت اراده ورزی اش همواره از عذاب درونی در رنج است و تحلیل می رود، و سرانجام وقتی تمام اهداف اراده ورزی اش تحقق یافت ، عطش آتشین اراده ی سرکش خود را با تماشای رنج دیگران سیراب می کند. در مقابل کسی که در او انکار اراده ی زندگی سر برآورده، حال اش هر چند هنگامی که از بیرون نگریسته شود افسرده و فلاکت بار و با محرومیت فراوان باشد، سرشار از شادی درونی و آرامش آسمانی حقیقی است.”(۳۸۱)
دوست دارتو و دلتنگت
فرزام