تنها دستان بریده از دنیا
و شاخه های پیوسته به مهر
و ریشه های آرمیده به خاک
در وادی های بی دژ
دیوانه اند
آنجا که باد یله می دهد
شاخه های به عشق باد خوابیده را
و آب در آغوش می کشد
ریشه های به عشق آب آرمیده را
و خاک وعده می دهد ریشه ها را
به غرقه شدن
برای قد کشیدن درخت
و خورشید پرتویست دست افشان
بر قامت بلند درخت…
تنها برگهای آویزان و منتظر
زنده اند
شوریده می خواهمت
ای ریشه در خاک
و ای آغوش باز
و ای دستان مهر
ای آرمیده به بودن اکنونت
جامه دران
تا خورشید ترا زنده کند
تا هر دمت
چون دم واپسین
پر از بارقه های زندگی…
که تاریخ درخت
بر جان درخت است
نه بر سنگهای تصنع قبر
و اسمهای بی مسما
از آنگونه که بین آدمیان
اسم درخت
بر جان درخت است:
«درخط طوفان»
در کنار بیدهای مجنون سنه دژ(سنندج) ۳/۴/۹۲