در جهانی که حقیقت زیر لایه های عمیقی از خودخواهی ها، نقش بازی کردن ها و دورویی ها پنهان شده، رسیدن به حقیقت کار چندان ساده ای نیست. در فیلم Truth که بر پایه داستانی حقیقی ساخته شده، داستان زندگی خبرنگارانی که شغل و آبروی خود را در راه افشای حقیقت ماهیت جرج. دابلیو بوش هزینه کردند، می بینیم که حقیقت چه بهای گرانی دارد، و چقدر همگان، علیرغم ادعاهایشان، از کسی که چون شخصیت مورسوی رمانبیگانه(آلبرکامو) همواره حقیقت را می گوید گریزان اند. توصیه شکسپیر (که در این فیلم هم از زبان یکی از شخصیت هایش می شنویم) مبتی بر اینکه To thy own self be true«با خویشتن خویش راستین و حقیقی باش» علیرغم سادگی ظاهری آن، بسیار پیچیده است، و بالاتر از آن، بهایی گران دارد. این تنها به این جهت نیست که آدمیان از خود و خویشتن خویش جدا افتاده اند (یا به قول کالوینو «مغروق غیاب خویش اند»-شهرهای بی نشان)، بلکه از این مفهوم لکانی نیز بر می خیزد که «آدمی تنها موجودی است که می تواند با استفاده از خود حقیقت، دروغ بگوید». به عبارت دیگر حتی اگر آدمی شانس آن را داشته باشد که آینه ای در برابرش قرار بگیرد، و خویشتن واقعی او را به او بنمایاند، منافع فردی و گروهی، که در لفافه کلمه خوش تراش «حقیقت» قرار گرفته، بعید نیست که او را از راه بدر کند، و در جاده دروغ قرار بدهد. در فیلم Truth هم می بینیم که مدافعین بوش، که در کارزار مبارزه با حقیقت هرگونه شرافت انسانی را از یاد برده اند، برای نابودی مری شخصیت اصلی فیلم (با بازی کیت بلانشت) و گروهش، روی حقیقتی دست می گذارند، حقیقت اینکه اسنادی که گروه پیدا کرده، می تواند دست ساز باشد، و با هیاهو کردن روی این نکته فرعی، توجه اذهان را از نکته اصلی – که دلایل بسیار بر بی کفایتی بوش در دوران خدمت در گارد نیروی هوایی است – منحرف می کنند، و گروه خبرنگاران را بی آبرو می نمایند، تا بوش بتواند یک بار دیگر بر کرسی ریاست جمهوری تکیه زند. اینان کسانی هستند که به قول مری «امید دارند که حقیقت تو جیغ کشیدنشون گم بشه». چه توان کرد که جیغ کشیدن و هیاهو کردن، به اسم حقیقت، امروزه ابزار اصلی پوشاندن حقیقت است.