شعری تازه از بهمن بداغ
مه صبحگاهان به کناره های دریا پرسه زنان از نجواهای شبانه کنار و کوور میگفت و جرعه ای از قهوه تلخ شبانه را به کام دریا می ریخت پرستوهای مهاجر لختی نشستند تا از بندرهای ابهام پرس کنند و ماهیان دریا دزدانه نجواهای کنار و کوور را نوشیدند تا مروارید غلتان فروخفته به کف آب برای گردن یار هزار راز مگو به چنته داشته باشد… این آخرین دست نوشته بهمن در جوف نامه آدمخواران بود، فکر کنم زمانی که پاکت را داده بودند تا آدرسش را روی آن بنویسد، یواشکی آن را سرانده درون پاکت. آنقدر