ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

سلامت روانی یا تندرستی روانی؟! – بخش دوم

از پرهیز ناراستی و دروج. آیا دروج مردمان، مردمان دروغ و پلشتی و خیانت، روانی هماره در رنج ندارند؟ که همانطور که در اوستا (یسنه، هات ۳۰، بند ۴) آمده است: «بهترین منش» پیروان «اشه» را و «بدترین زندگی» هواداران «دروج» را خواهد بود.[۱] قبلا در مطلبی که تحت عنوان «مردمان دروج» در همین ستون آمد گفته شد که برای مردمان دروج در کتب روانپزشکی هم حال و آینده خوبی متصور نشده است. براستی هم اگر کشتی وجود انسان در دریای سائق ها از جانب خود او هم دچار پستی و بلندی شود دیگر کارش زار است، کشتی ای در توفان که سکانش بدست ناخدایی مست و لایعقل و زبان ناپاک باشد! واقعا از کسی که زبان خود را از دوغ و پلیدی پاک نگاه نمی دارد می توان انتظار داشت که در رابطه با خودش به خود دروغ نگوید؟!

گوش دادن به موسیقی. موسیقی طبیعت بالاترین درجه موسیقی است. اگر تنی هماره با صدای بوق و قیژ و قاژ ماشینها و تق تق بازار مسگرها آلوده شود دیگر جایی برای شنیدن موسیقی طبیعت ندارد. او چطور می تواند این رخت عزای مرگ طبیعت را از تن به دور کند؟ اما موسیقی خصوصا نوع کلاسیک آن که هر نغمه اش صدای فریادی از گوشه ای از جان است با انسان کاری می کند که حتی ممکن است از موسیقی طبیعت بر نیاید. مثلا سمفونی ده بتهون را گوش کنید صدای نغمه های جانی را می شنوید که ده ها سال پیش در این جهان زندگی کرده و رنج های آن را با شجاعت تمام تحمل کرده است. چه خوب است که در هنگام خوشحالی زیاد و غم جانکاه به چنین موسیقی هایی انسان گوش کند و جانش با جان کسانی که جهان و رنج هایش را با شجاعت تحمل کرده اند آمیخته شود، چه هم خوشحالی زیاد و هم غم جانکاه گذرا هستند، و یاد داشتن این نکته در جهانی که سرای موقتی است به انسان جرات و امید می بخشد. این هم نکته ای از خرد پیشینیان است که اینجانب از مادر خود شنیدم. ایشان می گفت از مادر خود شنیده که هر وقت غم زیاد داشتی و هر وقت شادی بسیار، به گورستان برو! اما برای ما که شاید فراغت لازم برای این کار را هم نداشته باشیم چه چیزی بهتر از آمیختن روحمان با ارواحی است که عمر خود را بزدلانه سپری نکرده اند.

در آمیختن با طبیعت. آیا بیشتر مشکلات ما در زندگی ناشی از انسانهایی نیست که یا بی ریشه اند یا ریشه در باد، یعنی از تربیت درستی برخوردار نیستند و کمالات انسانی را به خوبی از نسلهای قبلی خود دریافت نکرده اند؟ آیا بیشتر ضربه هایی که در زندگی می خوریم ناشی از انسانهایی نیست که به هر دلیل برای زندگی در روی زمین توشه های معنوی کمتری دارند یعنی برگی ندارند که در برابر تابش آفتاب برایشان سایه ای باشد؟ آیا بیشتر درد ما در زندگی آدمهایی نیست که ساقهای خود را در راه باطل صرف کرده اند، انسانهایی که شاخه ای برای بشریت ندارند چه رسد به اینکه سایه و میوه ای داشته باشند. ( خوشا به حال آنان که در زندگی می توانند از مصاحبت ریشه در خاکان و بالاتر از آن از مصاحبت ریشه در خونان برخوردار شوند.) حال در طبیعت موجود زنده ای هست که از تمام این کاستی ها بری است، موجودی که هم ریشه دارد، هم  برگ هم ساقه و هم به احتمال میوه. آری از درخت سخن می گویم. اما یک ویژگی درخت و کلا طبیعت از ویژگیهای دیگرش مهم تر است. شنیده بودم که پیرمردی تنها می گفت: من کوهستان را به زنان ترجیح می دهم، چرا که کوه هیچگاه دروغ نمی گوید. آری طبیعت هیچگاه دروغ نمی گوید و این آرامش بخشترین خصیصه طبیعت است. اگر صدای پای آب را بشنوید می دانید آب بسوی شما در حرکت است، اگر صدای برگ و نغمه بلبل را بشنوید می دانید بیشه زار یا درختزاری در پیش روست. و اگر صدای رعد بشنوید می دانید عن قریب لطافت باران را بر پوست خود حس خواهید کرد، البته اگر از دست باران دنبال «جان پناه» نباشید!

بهره مندی از ادبیات و حکمت چند هزار ساله. ادبیات که از دیرباز پناهگاه جان آدمی بوده است:

دو یار زیرک و از باده کهن دو منی       فراغتی و کتابی و گوشه چمنی

من این مقام به دنیا و آخرت ندهم        اگرچه در پی ام افتند خلق انجمنی

هر آنکه کنج قناعت به گنج دنیا داد       فروخت یوسف مصری به کمترین ثمنی

آیا آن کتابی که حافظ به آن اشاره می کند کتابی جز کتاب ادبیات است؟ و اما آیا از روزگار حافظ با این همه اختراعات مختلف سمعی و بصری – که در اکثر موارد هنری جز به بطالت کشاندن خلوت پربار آدمیان ندارند –  وسایل آسایش جان تفاوت اساسی کرده است؟ آنان که فراغتی و یاری و کتابی و گوشه چمنی را تجربه کرده اند پاسخ این سوال را خوب می دانند.

[۱] منبع قبلی

به اشتراک‌گذاری این مقاله در شبکه‌های اجتماعی