سرنوشت شوم اشیا
قطرات خون بر غبار راه
آن خانه عروسک
که غمهایش را یک به یک
در غبار ته گرد سوزنی خرد
پنهان می کرد
تا مجسمه های اشک و رشک
بترکند
و جویبارهای خون و آبشار های درد
جاری شوند
در آن گذری که
راه هرروزه نیست
که هر عمر را
مگر چند چشمه درد است؟
لنگان و افتان
می روم
تا چشمه بعدی درد
قسمتمان شود
درد فرهاد کوه کن
آن ناله هایی که همدم می گرفت
پژواک کوه را
و آن اشک هایی که رقصان بود
در میان گونه
که حدیث عمر
حدیث نیک نفسی نیکان است
و خون هایی که هر لحظه ریخته می شوند
در میانه اشک و خاک…