ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

سرنوشت شوم اشیا…

سرنوشت شوم اشیا

قطرات خون بر غبار راه

آن خانه عروسک

که غمهایش را یک به یک

در غبار ته گرد سوزنی خرد

پنهان می کرد

تا مجسمه های اشک و رشک

بترکند

و جویبارهای خون و آبشار های درد

جاری شوند

در آن گذری که

راه هرروزه نیست

که هر عمر را

مگر چند چشمه درد است؟

لنگان و افتان

می روم

تا چشمه بعدی درد

قسمتمان شود

درد فرهاد کوه کن

آن ناله هایی که همدم می گرفت

پژواک کوه را

و آن اشک هایی که رقصان بود

در میان گونه

که حدیث عمر

حدیث نیک نفسی نیکان است

و خون هایی که هر لحظه ریخته می شوند

در میانه اشک و خاک…

به اشتراک‌گذاری این مقاله در شبکه‌های اجتماعی